《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 55
جیمین : من هیچ وقت ازش جدا نمیشم من دوست دارم و اینو بهش سابت میکنم چه اون دوستم داشته چه نداشت باشه
جیمین بعد از گفتن این حرف بدون اینکه به حرف جین گوش بده به سمت ماشين اش رفت و سوار ماشین شد با مشتی اش به فرمون ماشین زد
و نفس عميقي از روی کلافگی کشید
دو روز از اومدن ات به خونه برادراش میگذره
جیمین بارها سعی کرده تا با ات حرف بزنه اما اون حتا اجازه نداده تا به خونه اونا بیاد
ات این دو روز رو اصلا از اوتاقش بیرون نیومد و تمام روز رو روی تخت خوابه امروز هم مثل بقیه روز ها توی اتاقش بود
از روی تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد سون هی و جین درحال حرف زدن بودن
جین : باید بریم پیش دوکترت اما فکر نکنم این ماه بتونم ببرمت ات هنوز حالش خوب نشده نمیتونیم اونو تنها بزاریم
سون هی لبخندی زد و گفت
سون هی : اشکالی نداره میتونیم ماه بعد بریم حاله او مهم تره
ات با سمت اونا اومد و روی مبل نشست و روبه جین گفت
ات : نگران من نباش میتونی زن داداش رو ببره پيش دکترش
جین : نمیتونیم تورو تنها بزاریم آخه دوکتر سون هی خارج از شهره اگه برین تا فردا نمیتونیم برگردیم
ات : چرا یجوری رفتار میکنید انگار من مریضم من حالم کاملا خوبه
تو زن داداش رو ببره دکتر بچه تون مهم تره
سون هی : اشکالی نداره ات میتونیم ماه بعد بریم
ات نفس عميقي از کلافگی کشید.
ات : من بچه نیستم میتونم توی خونه تنها بمونم
بعد از اسرار های زیاد ات جین و سون هی قبول کردن فردا برن دوکتر
《یک روز بعد》
ات.....
امروز صبح قراره جین و سون هی با هم برن دوکتر به گفته جین دکتر خارج شهر بود و یو روز تول میکشید که برن و برگردن
بعد از خوردن صبحانه مثل این چند روزي که اینجا بودم به اوتاقم برگشتم عجیب بود مثل هر زور جیمین صد بار زنگ نزده بود انگار اونم بیخیال شده یعنی تا همینجا بود باید طلاق بگیریم
ات حتا با فکر کردن به طلاق بغضش گرفت توی افکارش غرق بود که با صدای سون هی نگاهش رو داد به اون
سون هی : بازم که توی اتاق نشستي
سون هی به سمت آومد و کنارش روی تخت نشست
ات : حوصله بيرون رفتن ندارم تازه من که جایی رو نمیشناسم
شما کی میرید
سون هی : دیگه باید راه می افتادیم اما تو که داداشت رو میشناسی توب میکشه تا آماده بشه
ات : آره از بچگی آدتش بود وقتی آماده میشه پنچ ساعت تول میکشه
سون هی متوجه نگاه ناراحت ات بود
سون هی : داشتی به چی فکر میکردی
ات نگاهش رو به زمين دوخته که سون هی ادامه داد
سون هی : به داداشم فکر میکردی درسته چرا یه فرست بهش نمیدی باهاش حرف بزنم میدونم همينطور که اون عاشقته تو هم دوستش داری
ات با چشمای گرد شد اش به سون هی نگاه کرد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 55
جیمین : من هیچ وقت ازش جدا نمیشم من دوست دارم و اینو بهش سابت میکنم چه اون دوستم داشته چه نداشت باشه
جیمین بعد از گفتن این حرف بدون اینکه به حرف جین گوش بده به سمت ماشين اش رفت و سوار ماشین شد با مشتی اش به فرمون ماشین زد
و نفس عميقي از روی کلافگی کشید
دو روز از اومدن ات به خونه برادراش میگذره
جیمین بارها سعی کرده تا با ات حرف بزنه اما اون حتا اجازه نداده تا به خونه اونا بیاد
ات این دو روز رو اصلا از اوتاقش بیرون نیومد و تمام روز رو روی تخت خوابه امروز هم مثل بقیه روز ها توی اتاقش بود
از روی تخت بلند شد و از اوتاق خارج شد سون هی و جین درحال حرف زدن بودن
جین : باید بریم پیش دوکترت اما فکر نکنم این ماه بتونم ببرمت ات هنوز حالش خوب نشده نمیتونیم اونو تنها بزاریم
سون هی لبخندی زد و گفت
سون هی : اشکالی نداره میتونیم ماه بعد بریم حاله او مهم تره
ات با سمت اونا اومد و روی مبل نشست و روبه جین گفت
ات : نگران من نباش میتونی زن داداش رو ببره پيش دکترش
جین : نمیتونیم تورو تنها بزاریم آخه دوکتر سون هی خارج از شهره اگه برین تا فردا نمیتونیم برگردیم
ات : چرا یجوری رفتار میکنید انگار من مریضم من حالم کاملا خوبه
تو زن داداش رو ببره دکتر بچه تون مهم تره
سون هی : اشکالی نداره ات میتونیم ماه بعد بریم
ات نفس عميقي از کلافگی کشید.
ات : من بچه نیستم میتونم توی خونه تنها بمونم
بعد از اسرار های زیاد ات جین و سون هی قبول کردن فردا برن دوکتر
《یک روز بعد》
ات.....
امروز صبح قراره جین و سون هی با هم برن دوکتر به گفته جین دکتر خارج شهر بود و یو روز تول میکشید که برن و برگردن
بعد از خوردن صبحانه مثل این چند روزي که اینجا بودم به اوتاقم برگشتم عجیب بود مثل هر زور جیمین صد بار زنگ نزده بود انگار اونم بیخیال شده یعنی تا همینجا بود باید طلاق بگیریم
ات حتا با فکر کردن به طلاق بغضش گرفت توی افکارش غرق بود که با صدای سون هی نگاهش رو داد به اون
سون هی : بازم که توی اتاق نشستي
سون هی به سمت آومد و کنارش روی تخت نشست
ات : حوصله بيرون رفتن ندارم تازه من که جایی رو نمیشناسم
شما کی میرید
سون هی : دیگه باید راه می افتادیم اما تو که داداشت رو میشناسی توب میکشه تا آماده بشه
ات : آره از بچگی آدتش بود وقتی آماده میشه پنچ ساعت تول میکشه
سون هی متوجه نگاه ناراحت ات بود
سون هی : داشتی به چی فکر میکردی
ات نگاهش رو به زمين دوخته که سون هی ادامه داد
سون هی : به داداشم فکر میکردی درسته چرا یه فرست بهش نمیدی باهاش حرف بزنم میدونم همينطور که اون عاشقته تو هم دوستش داری
ات با چشمای گرد شد اش به سون هی نگاه کرد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۷۸۱
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.