《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 57
زمان همینجور میگذشت ولی خبری از جیمین نبود دیگه شب شده بود
هوا سرد و بارونی بود به ساعتش نگاه کرد نزدیک به ده بود
دیگه از اومدنش ناامید شده بود و بغض بدی گلوش رو چنگ می زد
ات......
چرا بازم بهش اعتماد کردم نباید مثل احمق ها به اينجا میومد و ساعت ها منتظرش بودم
ات ناامید به سمت خونه جین حرکت کرد چون دیر وقت بود پیدا کردن تاکسی سخت بود برای همین مجبور شد پياده برگرده
وقتی وارد خونه شد به در تکیه داد و بغضش شکست و اشک هاش رو گونه اش رو خیس کرد روی زمین نشست و با صدای بلند گریه میکرد
چون لباسش بخاطر نم بارون خیس بود از سرما میلرزید اما اصلا براش مهم نبود این بار نه برادراش بود که دل داریش بده نه سون هی که بهش بگه همه چی درست میشه
از روی زمين بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد
ات.....
چرا فکر کردم دوسم داره دیگه گریه بسه نمیخوام بخاطر هیچی و هیچ کس گریه کنم
از روی زمين بلند شد و به سمت اوتاقش رفت بعد از عوض کردن لباسش روی تخت دراز کشید
《 شیش ساعت قبل 》
جیمین بعد از گرفتن دست گل به سمت ساحل حرکت کرد
درحال رانندگی بود که گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشت و جواب داد و با صداي ناراحت و لرزون مادراش مواجه شد
م/جیمین : جیمین زود بیا بیمارستان پدرت سکته قلبی کرده
جیمین : مادر چیداری میگی درست حرف بزن بفهمم چی میگی
م/جیمین : زود بیا بیمارستان
جیمین گوشی رو قطع کرد و به سمت بیمارستان رفت
پدرش توی اوتاق عمل بود و مادرش با گریه جلوی در اتاق عمل منتظر بود
عمل پدرش تا شب تول کشید همش به ات زنگ میزد اما گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش بود اما نمیتونست مادرش رو تنها بزاره وقتی عمل پدرش تموم شد و دوکتر گفت خطری نداره
جیمین با عجله از بیمارستان خارج شد و به سمت ساحل حرکت کرد
بعد از نم ساعت به ساحل رسید ولی اثری از ات نبود دوباره سوار ماشینش شد میدونست جايي دیگه نمیتونه رفته باشه پس به خونه جین رفت
《زمان حال》
ات روی تخت دراز کشید بود و چشماش بسته بود و سعي میکرد بخوابه
اما نمیتونست با صدای در چشماش رو باز کرد از پله ها پایین رفت
در رو باز کرد با دیدن جیمین نفسش بند اومده نمیتونست نفس بکشه
خواست درو ببنده که جیمین مانع شد
جیمین : بزار برات توضیح بدم
ات : نمیخوام بشنوم چی میخواهی بگی از اينجا برو
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 57
زمان همینجور میگذشت ولی خبری از جیمین نبود دیگه شب شده بود
هوا سرد و بارونی بود به ساعتش نگاه کرد نزدیک به ده بود
دیگه از اومدنش ناامید شده بود و بغض بدی گلوش رو چنگ می زد
ات......
چرا بازم بهش اعتماد کردم نباید مثل احمق ها به اينجا میومد و ساعت ها منتظرش بودم
ات ناامید به سمت خونه جین حرکت کرد چون دیر وقت بود پیدا کردن تاکسی سخت بود برای همین مجبور شد پياده برگرده
وقتی وارد خونه شد به در تکیه داد و بغضش شکست و اشک هاش رو گونه اش رو خیس کرد روی زمین نشست و با صدای بلند گریه میکرد
چون لباسش بخاطر نم بارون خیس بود از سرما میلرزید اما اصلا براش مهم نبود این بار نه برادراش بود که دل داریش بده نه سون هی که بهش بگه همه چی درست میشه
از روی زمين بلند شد و اشک هاش رو پاک کرد
ات.....
چرا فکر کردم دوسم داره دیگه گریه بسه نمیخوام بخاطر هیچی و هیچ کس گریه کنم
از روی زمين بلند شد و به سمت اوتاقش رفت بعد از عوض کردن لباسش روی تخت دراز کشید
《 شیش ساعت قبل 》
جیمین بعد از گرفتن دست گل به سمت ساحل حرکت کرد
درحال رانندگی بود که گوشیش زنگ خورد گوشیش رو برداشت و جواب داد و با صداي ناراحت و لرزون مادراش مواجه شد
م/جیمین : جیمین زود بیا بیمارستان پدرت سکته قلبی کرده
جیمین : مادر چیداری میگی درست حرف بزن بفهمم چی میگی
م/جیمین : زود بیا بیمارستان
جیمین گوشی رو قطع کرد و به سمت بیمارستان رفت
پدرش توی اوتاق عمل بود و مادرش با گریه جلوی در اتاق عمل منتظر بود
عمل پدرش تا شب تول کشید همش به ات زنگ میزد اما گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش بود اما نمیتونست مادرش رو تنها بزاره وقتی عمل پدرش تموم شد و دوکتر گفت خطری نداره
جیمین با عجله از بیمارستان خارج شد و به سمت ساحل حرکت کرد
بعد از نم ساعت به ساحل رسید ولی اثری از ات نبود دوباره سوار ماشینش شد میدونست جايي دیگه نمیتونه رفته باشه پس به خونه جین رفت
《زمان حال》
ات روی تخت دراز کشید بود و چشماش بسته بود و سعي میکرد بخوابه
اما نمیتونست با صدای در چشماش رو باز کرد از پله ها پایین رفت
در رو باز کرد با دیدن جیمین نفسش بند اومده نمیتونست نفس بکشه
خواست درو ببنده که جیمین مانع شد
جیمین : بزار برات توضیح بدم
ات : نمیخوام بشنوم چی میخواهی بگی از اينجا برو
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۵۵۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.