فیک عشقه زیبا پارت 27
فیک عشقه زیبا پارت 27
ات:من اینجا گذاشتمش
م/ک:واعقن که من بهت اعتماد کردم
ات:مادر خودم اینجا
م/ک:ساکت شو حرفشو قط کرد
ویو کوک
وقتی اومد خونه هیچ کس نبود تویه سالون راه اوفتادم سمته اوتاقم صدایه مارد و ات رو شنیدم زود رفتم پیششون
کوک:چیشده
مادر همچیو تعریف کرد
کوک:مادر ات تخسیری نداره
م/ک: تو هم ترفه زنتو میگیری
بعد از این حرفش رفت منم رویه تخت نشستم گریم گرفت و نتونستم گریمو قایم کنم جونکوک اومد پیشم نشست
ات:نمیدونم خودم اینجا گذاشتمش
کوک:بیخیالش من که میودنم سفت بغلم کرد منم بغلش کرد
ات:خیلی ممنونم
ویو سانو
تویه اوتاقم نشسته بودم نقشم عملی شد من کاری میکنم ات با پایه خودت بری نباید جایه دخترمو میگرفتی (دوختر عمه جونکوک عاشقش بود میخواست باهاش ازدواج کنه وقتی خبر دار شد که جونکوک با ات ازدواح کرده افسرده شد)
سره میز شام
پ/ک: خواهر دیگه چه خبر
سانو:خوبم داداش
ویو ات
همه نشسته بودن غذا میخوردن من اشتها نداشتم با اسراره حونکوک اومدم سره میز
وقتی غذا رو خوردیم منم داشتم میرفتم تویهاوتاقم که پدر صدام زد دخترم میشه واسم قهوه بیاری
ات:باشه رفتم قهوه درست کرد که جونکوک صدام زد رفتم ببینم که چیکار داره گفت اون پرنده کجاست منم نشونش دادم دوباره اومد دیدیم که عمه سانو تویه اشپزخونست وقتی منو دیدی حول شد
سانو:من داشتن آب میخوردم بعدش آب خورد و رفت
منم قهوه رو برداشتم برم دادم به پدر و رفتم نرسیده بودم به اوتاقم که صدابه مادر اومد
م/ک:جونکوک
ویو کوک
داشتم به کارام میرسیدم که صدایه مادر اومد میخواستم برم که ات جلویه در بود باهم رفتیم ببینیم چیشده
سانو :داداش از وقتی که ات اون قهور اوردی اینجوری شد
کوک:صبر کنید دکتر الان دیگه میاد
مادر داشت دیوانه میشد یهویی اومد سمتم
م/ک:همش تخسیره تو هست بخاطره تو اینجوری شد
منم که شوکه شده بودم هیچی نگفتم فقد همینجوری وایستاده بدم مادر همش هولم میداد جونکوک زود اومد سمتم و منو کشید پوشته سرش و نذاشت مادرش منو بزنه بعد از بیست مین دکتر اومد و فشارشو چک کرد و گفت فشارش بالا رفته چیزی نگران کننده نیست
کوک:ممنونم
مادرکناره تختش نشسته بود جونکوک هم همونجا وایساده بود منم کنارش وایستاده بودم مادر روبه من کرد
م/ک:واعقن معزرت میخواهم نمیدونستم چیکار میکنم
ات:اشکالی نداره
ویوسانو
اوف نقشم عملی نشد باید به یچیزه دیگیه فکر کنم
اهان فردا رویه نامزادیه یونجیه
ویو ات
همه رفتن بخوابن
منم رویه تخت دراز کشیدم جونکوک کنارم دراز کشید
ات:میشه بغلم کنی
کوک:معلومه بیا بغلم بخواب
رفتم و رویه سینش سرمو گزاشتم بعد از چند مین خوابم برد
ادامه ندارد😟
شوخی کردم ادامه دارد🤤🤤
ات:من اینجا گذاشتمش
م/ک:واعقن که من بهت اعتماد کردم
ات:مادر خودم اینجا
م/ک:ساکت شو حرفشو قط کرد
ویو کوک
وقتی اومد خونه هیچ کس نبود تویه سالون راه اوفتادم سمته اوتاقم صدایه مارد و ات رو شنیدم زود رفتم پیششون
کوک:چیشده
مادر همچیو تعریف کرد
کوک:مادر ات تخسیری نداره
م/ک: تو هم ترفه زنتو میگیری
بعد از این حرفش رفت منم رویه تخت نشستم گریم گرفت و نتونستم گریمو قایم کنم جونکوک اومد پیشم نشست
ات:نمیدونم خودم اینجا گذاشتمش
کوک:بیخیالش من که میودنم سفت بغلم کرد منم بغلش کرد
ات:خیلی ممنونم
ویو سانو
تویه اوتاقم نشسته بودم نقشم عملی شد من کاری میکنم ات با پایه خودت بری نباید جایه دخترمو میگرفتی (دوختر عمه جونکوک عاشقش بود میخواست باهاش ازدواج کنه وقتی خبر دار شد که جونکوک با ات ازدواح کرده افسرده شد)
سره میز شام
پ/ک: خواهر دیگه چه خبر
سانو:خوبم داداش
ویو ات
همه نشسته بودن غذا میخوردن من اشتها نداشتم با اسراره حونکوک اومدم سره میز
وقتی غذا رو خوردیم منم داشتم میرفتم تویهاوتاقم که پدر صدام زد دخترم میشه واسم قهوه بیاری
ات:باشه رفتم قهوه درست کرد که جونکوک صدام زد رفتم ببینم که چیکار داره گفت اون پرنده کجاست منم نشونش دادم دوباره اومد دیدیم که عمه سانو تویه اشپزخونست وقتی منو دیدی حول شد
سانو:من داشتن آب میخوردم بعدش آب خورد و رفت
منم قهوه رو برداشتم برم دادم به پدر و رفتم نرسیده بودم به اوتاقم که صدابه مادر اومد
م/ک:جونکوک
ویو کوک
داشتم به کارام میرسیدم که صدایه مادر اومد میخواستم برم که ات جلویه در بود باهم رفتیم ببینیم چیشده
سانو :داداش از وقتی که ات اون قهور اوردی اینجوری شد
کوک:صبر کنید دکتر الان دیگه میاد
مادر داشت دیوانه میشد یهویی اومد سمتم
م/ک:همش تخسیره تو هست بخاطره تو اینجوری شد
منم که شوکه شده بودم هیچی نگفتم فقد همینجوری وایستاده بدم مادر همش هولم میداد جونکوک زود اومد سمتم و منو کشید پوشته سرش و نذاشت مادرش منو بزنه بعد از بیست مین دکتر اومد و فشارشو چک کرد و گفت فشارش بالا رفته چیزی نگران کننده نیست
کوک:ممنونم
مادرکناره تختش نشسته بود جونکوک هم همونجا وایساده بود منم کنارش وایستاده بودم مادر روبه من کرد
م/ک:واعقن معزرت میخواهم نمیدونستم چیکار میکنم
ات:اشکالی نداره
ویوسانو
اوف نقشم عملی نشد باید به یچیزه دیگیه فکر کنم
اهان فردا رویه نامزادیه یونجیه
ویو ات
همه رفتن بخوابن
منم رویه تخت دراز کشیدم جونکوک کنارم دراز کشید
ات:میشه بغلم کنی
کوک:معلومه بیا بغلم بخواب
رفتم و رویه سینش سرمو گزاشتم بعد از چند مین خوابم برد
ادامه ندارد😟
شوخی کردم ادامه دارد🤤🤤
۵.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.