چند پارتی بونتن پارت اول ✨
چند پارتی بونتن پارت اول ✨
از زبان ا.ت
امروز مجبور به اضافه کاری شدم چون هفته ی گذشته نرفته بودم سر کار الان ساعت ۲ نیمه شبه خطرناکه که پیاده برم خونه اتوبوس اره ایستگاه بدی همین نزدیکی است با اتوبوس میرم امن تره
در ایستگاه اتوبوس
ا.ت : چرا نمیاد نکنه جامونده باشم
*اتوبوس میرسد *
خب اومد همین که پامو گذاشتم داخل اتوبوس .............
ا...اونا بونتن چ...چرا اونا اینجان همه نگاهشونو به من دادن
ا.ت در ذهن
کوکونوی ران ریندو سانزو کاکوچو و...و مایکی یا سانو مانجیرو اعضای اصلی
بدون هیچ نگاهی به اونا رفتم پشت اتوبوس نشستم چون دیگه برای پیاده شدن دیر بود
احساس بدی داشتم همشون داشتن منو نگاه میکردن و میخندین برای اینکه باهاشون چشم تو چشم نشم سرمو پایین انداختم
همین که به یک ایستگاه رسیدیم با اینکه مقصد من نبود هر چه زودتر پیاده شدم ولی ولی با شنیدن اون صدا بدبخت شدم اونا هم همراه من پیاده شدن و پشت سرم راه میان چچ....چی کار کنم
قدمامو تند تر کردم ولی اونا هم تند تر دنبالم اومدن تا اینکه صدایی شنیدم .........
مایکی : کجا میری کاری باهات نداریم
سانزو : نمیخایم اذیتت کنیم
کاکوچو: فقط میخایم باهات بازی کنیم
با شنیدنش دلم به لرز افتاد دیگه میتونستم صدای پاهاشونم بشنوم و شروع کردم به دویدن ولی اونام همراهم دویدن همین جوری توی خیابون ها میدویدم بدون هدف
مایکی : بیا برگرد
ران : میخایم یکم باهات بازی کنیم
ریندو در ادامه گفت : بیا بازی کنیم
مایکی. : نمی تونی فرار کنی
سانزو : بهتره خودت بیای
همشون خندیدن( چقدر تو اسکولی من اگه بودم
من : دعوا نکنید من متعلق به همتونم الان میام وییییی)
شروع کردم به گریه کردن و با سرعت بیشتری دویدم میتونستم صدای پاهاشونو به خوبی و واضح بشنوم تا اینکه پیچیدم به به کوچه ای ولی بنب بست بوددددد
ا.ت : خدای من لطفاً بگو که این یه خوابه یه کابوسه لطفاً بیدار شووووو بیدار شووووو نه این فقط یه خوابه
رسیدن
مایکی : پیدات کردین
ریندو. : نمی تونی فرار کنی
ران : حالا بیا بریم
اشکام با سرعت بیشتری سرازیر شدن
مایکی داشت میومد سمتم
ا.ت : خدا لطفاً کمکم کنننن
کاکوچو یک دستمال گذاشت رو دهن ا.ت مایکی هم دستاشو گرفت هر چی تقلا میکرد فایده نداشت
افتادم تنها چیزی که دیدم نزدیک شدن اونها به من بود و نیشخند و بعد سیاهی
ران ا.ت رو پرنسسی بلند کرد یک ماشین اونور بمب بست پارک کرد و اون کوکو بود
کوکو: سوار شید اوردینش دیگه
کاکوچو : اره
و رفتن ا.ت رو هم بردن اما به کجا
ادامه دارد
از زبان ا.ت
امروز مجبور به اضافه کاری شدم چون هفته ی گذشته نرفته بودم سر کار الان ساعت ۲ نیمه شبه خطرناکه که پیاده برم خونه اتوبوس اره ایستگاه بدی همین نزدیکی است با اتوبوس میرم امن تره
در ایستگاه اتوبوس
ا.ت : چرا نمیاد نکنه جامونده باشم
*اتوبوس میرسد *
خب اومد همین که پامو گذاشتم داخل اتوبوس .............
ا...اونا بونتن چ...چرا اونا اینجان همه نگاهشونو به من دادن
ا.ت در ذهن
کوکونوی ران ریندو سانزو کاکوچو و...و مایکی یا سانو مانجیرو اعضای اصلی
بدون هیچ نگاهی به اونا رفتم پشت اتوبوس نشستم چون دیگه برای پیاده شدن دیر بود
احساس بدی داشتم همشون داشتن منو نگاه میکردن و میخندین برای اینکه باهاشون چشم تو چشم نشم سرمو پایین انداختم
همین که به یک ایستگاه رسیدیم با اینکه مقصد من نبود هر چه زودتر پیاده شدم ولی ولی با شنیدن اون صدا بدبخت شدم اونا هم همراه من پیاده شدن و پشت سرم راه میان چچ....چی کار کنم
قدمامو تند تر کردم ولی اونا هم تند تر دنبالم اومدن تا اینکه صدایی شنیدم .........
مایکی : کجا میری کاری باهات نداریم
سانزو : نمیخایم اذیتت کنیم
کاکوچو: فقط میخایم باهات بازی کنیم
با شنیدنش دلم به لرز افتاد دیگه میتونستم صدای پاهاشونم بشنوم و شروع کردم به دویدن ولی اونام همراهم دویدن همین جوری توی خیابون ها میدویدم بدون هدف
مایکی : بیا برگرد
ران : میخایم یکم باهات بازی کنیم
ریندو در ادامه گفت : بیا بازی کنیم
مایکی. : نمی تونی فرار کنی
سانزو : بهتره خودت بیای
همشون خندیدن( چقدر تو اسکولی من اگه بودم
من : دعوا نکنید من متعلق به همتونم الان میام وییییی)
شروع کردم به گریه کردن و با سرعت بیشتری دویدم میتونستم صدای پاهاشونو به خوبی و واضح بشنوم تا اینکه پیچیدم به به کوچه ای ولی بنب بست بوددددد
ا.ت : خدای من لطفاً بگو که این یه خوابه یه کابوسه لطفاً بیدار شووووو بیدار شووووو نه این فقط یه خوابه
رسیدن
مایکی : پیدات کردین
ریندو. : نمی تونی فرار کنی
ران : حالا بیا بریم
اشکام با سرعت بیشتری سرازیر شدن
مایکی داشت میومد سمتم
ا.ت : خدا لطفاً کمکم کنننن
کاکوچو یک دستمال گذاشت رو دهن ا.ت مایکی هم دستاشو گرفت هر چی تقلا میکرد فایده نداشت
افتادم تنها چیزی که دیدم نزدیک شدن اونها به من بود و نیشخند و بعد سیاهی
ران ا.ت رو پرنسسی بلند کرد یک ماشین اونور بمب بست پارک کرد و اون کوکو بود
کوکو: سوار شید اوردینش دیگه
کاکوچو : اره
و رفتن ا.ت رو هم بردن اما به کجا
ادامه دارد
۱۳.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.