فیک سرنوشت پارت 3
فیک سرنوشت پارت 3
از زبان سانی:
بعد از بحث با یورا اعصابم خراب شده بود و امروز دوباره قرار بود باز خون ب پا بشه...
اون عوضی ک ازش حرف میزدم یکی از افراد های مورد اعتمادم هست البته بود لی سوجون....
خبر بهم رسیده ک داره همه کسایی ک علیه من هستن رو جمع میکنه تا شورش درست کنه
خب پس باید نشونش بدم در افتادن با مین ته سان یعنی چی😏😌
با افرادم ب سمت مقر رفتم جایی ک خودم بهش دادم خب وقتی انقدر ادم سگ خور باشه همینه
ب هر کی خوبی کردم با بدی جوابم رو داد
مثل اون پسره ک بدون اینکه حرفی بزنه بم رفت...
پس منم از اون روز تصمیم گرفتم بشم کابوس کسی ک در مقابل خوبیم بم بدی کرد
رسیدیم ب مقر.....وقت نمایشِ😏
با افرادم مصلح ب سمت در پشتی رفتیم و با یه لگد در رو باز و دستور دادم شلیک کنند... من عاشق وقتیم ک خودم این حمام خون رو راه میندازم خب بریم سراغ اون حرومزاده
با ترس داشت بدن زخمیش رو روی زمین میکشید وقتی پام رو تو شکمش فرو کردم دادش هوا رفت ولی i dont give a fuck😹🚬
ب جیمز(دست راست سانی) گفتم:ببندینش ب صندلی و ازش پذیرایی کنید
بعد از کلی کتک زدن سوجون(همون عوضی خودمون😂) رفتم سمتش صورتش رو سمت خودم گرفتم:میدونم ک چ کارهایی پشت سرم میکردی و باید بگم خیلی هالویی ک فکر میکردی من چیزی نمیفهمم خب فکر کنم مراسم اخراج از مافیا رو یادت باشه.. همون لحظه بود ک ترس توی چشماش رو دیدم پوزخندی زدم:نگران نباش ب خوبی ازشون پذیرایی میکنم جای خیلی راحتی هم بهشون میدم یه مشت توی صورتش زدم و پشتم رو بهش کردم و رفتم...ب التماس و دادهاش توجه ای نکردم خودش خواست اینطوری بشه
+جــیییییمــز...جیمز اومدم پیشم
~بله خانم؟
+خانوادش رو پیدا کنید و کار رو تموم کنید
~چشم خانوم
خب حالا وقت خوشگذرونیِ
ب سمت ماشین رفتم و سوار شدم
+برو ب سمت بار قرمز(red bar)
×بله خانوم
☆ادامه در پارت های بعد...☆
از زبان سانی:
بعد از بحث با یورا اعصابم خراب شده بود و امروز دوباره قرار بود باز خون ب پا بشه...
اون عوضی ک ازش حرف میزدم یکی از افراد های مورد اعتمادم هست البته بود لی سوجون....
خبر بهم رسیده ک داره همه کسایی ک علیه من هستن رو جمع میکنه تا شورش درست کنه
خب پس باید نشونش بدم در افتادن با مین ته سان یعنی چی😏😌
با افرادم ب سمت مقر رفتم جایی ک خودم بهش دادم خب وقتی انقدر ادم سگ خور باشه همینه
ب هر کی خوبی کردم با بدی جوابم رو داد
مثل اون پسره ک بدون اینکه حرفی بزنه بم رفت...
پس منم از اون روز تصمیم گرفتم بشم کابوس کسی ک در مقابل خوبیم بم بدی کرد
رسیدیم ب مقر.....وقت نمایشِ😏
با افرادم مصلح ب سمت در پشتی رفتیم و با یه لگد در رو باز و دستور دادم شلیک کنند... من عاشق وقتیم ک خودم این حمام خون رو راه میندازم خب بریم سراغ اون حرومزاده
با ترس داشت بدن زخمیش رو روی زمین میکشید وقتی پام رو تو شکمش فرو کردم دادش هوا رفت ولی i dont give a fuck😹🚬
ب جیمز(دست راست سانی) گفتم:ببندینش ب صندلی و ازش پذیرایی کنید
بعد از کلی کتک زدن سوجون(همون عوضی خودمون😂) رفتم سمتش صورتش رو سمت خودم گرفتم:میدونم ک چ کارهایی پشت سرم میکردی و باید بگم خیلی هالویی ک فکر میکردی من چیزی نمیفهمم خب فکر کنم مراسم اخراج از مافیا رو یادت باشه.. همون لحظه بود ک ترس توی چشماش رو دیدم پوزخندی زدم:نگران نباش ب خوبی ازشون پذیرایی میکنم جای خیلی راحتی هم بهشون میدم یه مشت توی صورتش زدم و پشتم رو بهش کردم و رفتم...ب التماس و دادهاش توجه ای نکردم خودش خواست اینطوری بشه
+جــیییییمــز...جیمز اومدم پیشم
~بله خانم؟
+خانوادش رو پیدا کنید و کار رو تموم کنید
~چشم خانوم
خب حالا وقت خوشگذرونیِ
ب سمت ماشین رفتم و سوار شدم
+برو ب سمت بار قرمز(red bar)
×بله خانوم
☆ادامه در پارت های بعد...☆
۲۷.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰