دکتر یا خواننده
دکتر یا خواننده
p6
ات لینا رفتن واس خرید لباس
لینا: یا بریم این مغازه خوبه
ات: نه بابا بریم اون که پیش رستوران عموته
لینا:اههه ایشش اون یه کلاه برداریه امکان نداره
ات: اه باشه پ بریم همین
ویوات:بلاخره بعد چند مین یه لباس انتخاب کردم(گذاشتم اسلاید دوم)
(لینا همچنان دنبال لباس)
لینا:هوففف چرا واسه من لباس نیستتت
ات:اه خدا ببین بنظرم اون سفیدرو بردار
لینا:نه بابا انگار میخوام برم جنگ
ات:خو قشن(تهیونگ و کوک میبینه)
ات:یاا اونا تهیونگ جونگکوک نیستن تو کافه؟
لینا:شانسو ببینننننن وایسا
ات:وایسا کجا داری میریییی
لینا:بیا اونارم ببریم تولد دیگ
ات:اونارو ببریم چیکاررر(عصبی.تعجبب)
لینا:خب یه خواننده که میخوایم واسمون اهنگ بخونه دیگههه و یه دکترم نیازه
ات:حالا خواننده اوکی اما دکتر اخه مگ جنگه
لینا:بابا تولد پارسال لوکا یادت نیس یکی دستش شکست هممون سرگیجه گرفته بودیم؟
ات:اون پارسال بود اه خا بیارشون
لینا:ایوللل
ویو کوک:داشتم قهومو میخوردم که یه صدای اشنا شنیدم گف تهیونگ کوک برگشتم نگاه کردم لینا بود
کوک:خانم لینا
لینا:(سلام احوال پرسی میکنه بحث اصلیو باز میکنه دیگ حال ندارم بنویسم)
(برش به یک ساعت قبل تولد)
ویولینا:لباسمو(گذاشتم اسلاید۳)پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم
ویو ات:دنبال لباسم گشتم و بعد چند دقیقه پیداش کردم پوشیدمش
ویو تهیونگ:وای پشمام یعنی الان باید برم تولد با ات رفتم لباس تولد پارسال کوک پوشیدم(گذاشتم اسلاید۴)ولی اصلا به تم نمیخورد
ویو کوک:چون یهویی بهمون گفته بودم سخت بود لباس انتخاب کنم برای همین ست مشکیمو پوشیدم(گذاشتم اسلاید۵)
ات:خیلی خب دیره بریم سوار ماشین
(برش به وقتی رسیدن خونه لوکا)
تهیونگ:یا چقدر شلوغه
ات:بیخیال این اولشه
کوک:هنوزم میان؟
ات:معلومه
ویو تهیونگ:یک ساعت از تولد گذشته بود تولد خوبی بود مخصوصن وقتی ات با اون لباس کنارم بود واییی بعد چند دقیقه صدای داد شنیدیم رفتیم جلو تر دیدیم دعوا شده
ات:اینجا چخبره
لوکا:چمیدونم طبق معمول اینا دوباره امسال دارن دعوا میکنن
لینا:خودم ردیفش میکنم
p6
ات لینا رفتن واس خرید لباس
لینا: یا بریم این مغازه خوبه
ات: نه بابا بریم اون که پیش رستوران عموته
لینا:اههه ایشش اون یه کلاه برداریه امکان نداره
ات: اه باشه پ بریم همین
ویوات:بلاخره بعد چند مین یه لباس انتخاب کردم(گذاشتم اسلاید دوم)
(لینا همچنان دنبال لباس)
لینا:هوففف چرا واسه من لباس نیستتت
ات:اه خدا ببین بنظرم اون سفیدرو بردار
لینا:نه بابا انگار میخوام برم جنگ
ات:خو قشن(تهیونگ و کوک میبینه)
ات:یاا اونا تهیونگ جونگکوک نیستن تو کافه؟
لینا:شانسو ببینننننن وایسا
ات:وایسا کجا داری میریییی
لینا:بیا اونارم ببریم تولد دیگ
ات:اونارو ببریم چیکاررر(عصبی.تعجبب)
لینا:خب یه خواننده که میخوایم واسمون اهنگ بخونه دیگههه و یه دکترم نیازه
ات:حالا خواننده اوکی اما دکتر اخه مگ جنگه
لینا:بابا تولد پارسال لوکا یادت نیس یکی دستش شکست هممون سرگیجه گرفته بودیم؟
ات:اون پارسال بود اه خا بیارشون
لینا:ایوللل
ویو کوک:داشتم قهومو میخوردم که یه صدای اشنا شنیدم گف تهیونگ کوک برگشتم نگاه کردم لینا بود
کوک:خانم لینا
لینا:(سلام احوال پرسی میکنه بحث اصلیو باز میکنه دیگ حال ندارم بنویسم)
(برش به یک ساعت قبل تولد)
ویولینا:لباسمو(گذاشتم اسلاید۳)پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم
ویو ات:دنبال لباسم گشتم و بعد چند دقیقه پیداش کردم پوشیدمش
ویو تهیونگ:وای پشمام یعنی الان باید برم تولد با ات رفتم لباس تولد پارسال کوک پوشیدم(گذاشتم اسلاید۴)ولی اصلا به تم نمیخورد
ویو کوک:چون یهویی بهمون گفته بودم سخت بود لباس انتخاب کنم برای همین ست مشکیمو پوشیدم(گذاشتم اسلاید۵)
ات:خیلی خب دیره بریم سوار ماشین
(برش به وقتی رسیدن خونه لوکا)
تهیونگ:یا چقدر شلوغه
ات:بیخیال این اولشه
کوک:هنوزم میان؟
ات:معلومه
ویو تهیونگ:یک ساعت از تولد گذشته بود تولد خوبی بود مخصوصن وقتی ات با اون لباس کنارم بود واییی بعد چند دقیقه صدای داد شنیدیم رفتیم جلو تر دیدیم دعوا شده
ات:اینجا چخبره
لوکا:چمیدونم طبق معمول اینا دوباره امسال دارن دعوا میکنن
لینا:خودم ردیفش میکنم
۹.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.