Part8(همه چیز اتفاقی بود)

وارد سالن شدن و همه بلند شدن.رفتن و توی جایگاه ایستادن تا مراسم رو شروع کنن......بعد از اینکه رسما ازدواج کردن حالا ندبت این بود که باهم برقصن.....
جونگ کوک:افتخار میدین با من برقصین لیدی؟!
هیون جو:ها....اوکی.....

بعد بلند شد و جونگ کوک دستش رو گرفت و روی استیج وسط سالن دوتایی باهم رقصیدن

بعد از اتمام مراسم حالا وقت خداحافظی بود....
مادر هیون جو:+
پدر هیون جو:_
مادر جونگ کوک:×
پدر جونگ کوک:÷
_انگار دیگه باید جدا شیم......همیشه خوشبخت باش دختر
+هی...این حرفا رو نزن
هیون جو بغض کرده بود و الان بود که از گریه منفجر بشه ولی هر جور بود خودش رو کنترل کرد.پدر و مادرش رو بغل کرد و خداحافظی کرد.
هوسوک:بیا اینجا.تا بغلت نکنم اجازه نمیدم بری.....
و بعد از اون سوار ماشین شد.
÷یادت باشه تو الان یه خانواده ای....
×مواظب خودت و همسرت باش....
جونگ کوک:همین کارو میکنم.....
و راهی خونه جدیدشون شدن....

جونگ کوک:میگم ها.....
هیون جو:(با حالت سرد)چیه؟!
جونگ کوک: تو دیگه مال منی....
هیون جو:خب که چی؟!حواست به رانندگیت باشه الان بعدا بهم بگو الان خسته ام.....
جونگ کوک:باشه....
ولی جونگ کوک میدونست که دلیلش چیه.به هر حال به روی خودش نیاورد...تا رسیدن به خونشون

ادامه دارد.......

لایک و کامنت فراموش نشه😀💛
دیدگاه ها (۵)

Part9(همه چیز اتفاقی بود)

Part10(همه چیز اتفاقی بود)

Part7 (همه چیز اتفاقی بود)

Part6(همه چیز اتفاقی بود)

دوست پسر دمدمی مزاج

the other side of the world

رمان عشق و نفرت پارت ۲جونگ کوک آت رو بغل کرد و گذاشتش توی ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط