نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P11
همه چیز عادی بود تا وقتی که .....
(ویو تهیونگ)
امروز به مهمونی خانواده جئون دعوت شده بودم
آقای جئون یکی از سرمایه گذار های بزرگ شرکت ما هست اصلا دلم نمیخواست برم ولی مجبور بودم توی مهمونی هم که بودم یه حس عجیبی داشتم.
توی مهمونی بودم سرم گرم صحبت با همکاران بودم که ا.ت رو دیدم (ا.ت قبلاً با ته بوده الان کات کردن)
رفتم سمتش دستش رو گرفتم و کشوندمش سمت خودم به چشماش نگاه کردم ناراحت بود بهم نگاه کرد .....؟!
داره گریه میکنه ؟چرا؟ چون منو دیده ؟
داشتم با خودم فکر میکردم که چیشده که آقای جئون اومد
_ مشکلی پیش اومده آقای کیم؟
مچ دست ا.ت رو بیشتر فشار دادم و گفتم
$ نه مشکلی نیست
آقای جئون نگاهی به ا.ت کرد و دستش رو از دستم رها کرد و دستش رو گرفت و رفت ولی ..... ا.ت برگشت پیش من ،خودش رو توی بغلم جا کرد و شروع به گریه کردن کرد
پرسیدم
$اتفاقی افتاده ا.ت؟
تورو..خدا......هق...ن....نجاتم...هق ..بد...هق..بده(گریه)
منظورش چی بود چرا آنقدر عجیب رفتار میکرد توی بغلم بود که آقای جئون اومد و دستش رو گرفت و بردش
چرا اینجوری میکرد ؟ چه اتفاقی افتاده بود ؟
رفتم و داشتم دنبالش می گشتم ولی پیداش نکردم گیج بودم همه چیز برام گنگ بود
اول رفتار ا.ت بعدشم رفتار آقای جئون
(ویو کوک)
بعد از اینکه داشت آبروم رو میبرد دستش رو گرفتم و به طرف ماشین حرکت کردم عصبانی بودم خیلی عصبانی بودم آنقدر که میتوانستم هر کاری انجام بدم حتی میتونستم یکی رو بکشم .....
در ماشین رو باز کردم پرتش کردم توی ماشین شروع به بلند گریه کردن کرد خودمم نشستم
_تا خفت نکردم بهتره ساکت بشی (داد عصبانیت)
هق ..... و..ولم....کننن.....هق
_خفه شوووووو (داد)
شروع به رانندگی کردم آنقدر تند میرفتم که ا.ت خودش رو توی صندلی جمع میکرد آنقدر فرمون ماشین رو از عصبانیت فشار میدادم که حس میکردم الان فرمون میشکنه
ا.ت همچنان داشت گریه میکرد
نیم ساعتی میشه که تو راه بودیم بالاخره رسیدم
پیاده شدم رفتم سمت ا.ت در ماشین رو باز کردم دستش رو گرفتم و کشیدم بردمش توی عمارت از پله ها بالا رفتم بردمش توی اتاق خودم در رو با ضرب باز کردم طوری که صدای لرزیدن شیشه ها به گوشم رسید پرتش کردم روی تخت ...........
خب دوستان از اونجایی که کلا یه دونه نظر داشتیم تصمیم گرفتم ته رو وارد داستان کنم 😅
P11
همه چیز عادی بود تا وقتی که .....
(ویو تهیونگ)
امروز به مهمونی خانواده جئون دعوت شده بودم
آقای جئون یکی از سرمایه گذار های بزرگ شرکت ما هست اصلا دلم نمیخواست برم ولی مجبور بودم توی مهمونی هم که بودم یه حس عجیبی داشتم.
توی مهمونی بودم سرم گرم صحبت با همکاران بودم که ا.ت رو دیدم (ا.ت قبلاً با ته بوده الان کات کردن)
رفتم سمتش دستش رو گرفتم و کشوندمش سمت خودم به چشماش نگاه کردم ناراحت بود بهم نگاه کرد .....؟!
داره گریه میکنه ؟چرا؟ چون منو دیده ؟
داشتم با خودم فکر میکردم که چیشده که آقای جئون اومد
_ مشکلی پیش اومده آقای کیم؟
مچ دست ا.ت رو بیشتر فشار دادم و گفتم
$ نه مشکلی نیست
آقای جئون نگاهی به ا.ت کرد و دستش رو از دستم رها کرد و دستش رو گرفت و رفت ولی ..... ا.ت برگشت پیش من ،خودش رو توی بغلم جا کرد و شروع به گریه کردن کرد
پرسیدم
$اتفاقی افتاده ا.ت؟
تورو..خدا......هق...ن....نجاتم...هق ..بد...هق..بده(گریه)
منظورش چی بود چرا آنقدر عجیب رفتار میکرد توی بغلم بود که آقای جئون اومد و دستش رو گرفت و بردش
چرا اینجوری میکرد ؟ چه اتفاقی افتاده بود ؟
رفتم و داشتم دنبالش می گشتم ولی پیداش نکردم گیج بودم همه چیز برام گنگ بود
اول رفتار ا.ت بعدشم رفتار آقای جئون
(ویو کوک)
بعد از اینکه داشت آبروم رو میبرد دستش رو گرفتم و به طرف ماشین حرکت کردم عصبانی بودم خیلی عصبانی بودم آنقدر که میتوانستم هر کاری انجام بدم حتی میتونستم یکی رو بکشم .....
در ماشین رو باز کردم پرتش کردم توی ماشین شروع به بلند گریه کردن کرد خودمم نشستم
_تا خفت نکردم بهتره ساکت بشی (داد عصبانیت)
هق ..... و..ولم....کننن.....هق
_خفه شوووووو (داد)
شروع به رانندگی کردم آنقدر تند میرفتم که ا.ت خودش رو توی صندلی جمع میکرد آنقدر فرمون ماشین رو از عصبانیت فشار میدادم که حس میکردم الان فرمون میشکنه
ا.ت همچنان داشت گریه میکرد
نیم ساعتی میشه که تو راه بودیم بالاخره رسیدم
پیاده شدم رفتم سمت ا.ت در ماشین رو باز کردم دستش رو گرفتم و کشیدم بردمش توی عمارت از پله ها بالا رفتم بردمش توی اتاق خودم در رو با ضرب باز کردم طوری که صدای لرزیدن شیشه ها به گوشم رسید پرتش کردم روی تخت ...........
خب دوستان از اونجایی که کلا یه دونه نظر داشتیم تصمیم گرفتم ته رو وارد داستان کنم 😅
۹.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.