ویوات

ویو‌ا.ت
خیلی دور بودم در حدی که یادم رفت از کجا آمدم هوا کم کم داشت تاریک میشد خیلی ترسیده بودم آنتن هم نبود که زنگ بزنم کمکم کنن یه جا نشستم یهو صدا های عجیب غریب میومد خیلی ترسیدم همش داد میزدم
که کمکم کنن ولی کسی نبود اگه اینجوری به کوک نمیگفتم الان اینجوری نمیشد خاک تو سرت کنن پارک ا.ت الان من چه خاکی تو سرم بریزم
همین جوری داشتم راه میرفتم که پام به یه سنگ بزرگ خورد و تعادلم رو از دست دادم اونجا همش سنگ بود منم رو سنگای سفت افتادم و سرم گیج میرم نمیتونستم بلند شم کم کم چشمام گرم شد و چیزی نفهمیدم...
دیدگاه ها (۰)

+اوهم بعد چند ثانیه که ویندوزش بالا تمد با تعجب کامل گفت+ما ...

+کوک نگو چیز خاصی نیست..اگه من واسط یه ذره مهمم بگو اگه نگی ...

زندگی رویایی:پارت۲۳نشسته بودم و به دریا خیره بودم که حس کردم...

زندگی رویایی:پارت ۲۲یهو با چیزی که دیدم خشکم زد کاترین رو کو...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط