عشق یا نفرت؟
عشق یا نفرت؟
part ³⁰
ویو ات:
داداش....میشه من برم بیرون؟
ته: نه
ات: چرااا آخهه؟
ته: یه وقت میری بیرون یه بلایی سرت میاد
ات: نه به خدا هیچ بلایی سرم نمیاد
ته: نمیشه
ات: تروخداااااا
ته: هوفف باشه ولی زود برگرد
ات: مرسییی....می من میرم....خدافظ
ته: خدافظ
رفتم بیرون تا اینکه ساعت ⁷ شب شد....داشتم میرفتم که یهو خوردم به یکی و افتادم رو زمین
+: حواست کجاست؟
ات: ببخشید قر...
"وقتی با دقت نگاه کردم دیدم دو یون هست!"
دو یون: تو....اینجا چیکار میکنی؟
ات: به تو ربطی نداره
دو یون: حالا که به من ربطی نداره منم نشونت میدم!
دو یون منو گرفت و بردم تو به کوچه و پرتم کرد رو زمین و نشست روم
ات: م...میخوای چیکار کنی؟
دو یون: حالا میفهمی هرزه خانوم
"خیلی ترسیده بودم....نکنه الان یه بلایی سرم بیاره؟ که یکی از ناکارش کرد!"
یکی بود که نمیشناختمش "فکر کردید جونگکوک یه تهیونگه آره؟ 😂"
انقدر دو یون رو زد که بیهوش شد!
×: خانوم حالتون خوبه؟
ات: آ...آره...من خوبم
×: اگه حالتون خوب نیست ببرمتون بیمارستان
ات: نه من حالم خوبه....ازتون ممنونم که نجاتم دادید
×: خواهش میکنم انجام وظیفه بود
ات: ببخشید اما...اسم شما چیه؟
×: پارک یوندال
ات: خوشبختم منم کیم ات هستم
×: عا میتونم....میتونم شمارتون رو داشته باشم؟
ات: خوب...باشه...__________
×: ممنون...بهتون زنگ میزنم
ات: باشه ♡
"داشتم میرفتم که"
یوندال: صبر کنید! اینجا خطرناکه یه مرد باهاتون باشه بهتره
ات: عا..خوب...باشه
"با پسره یوندال رفتیم که من یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه اونم رفت خونش"
اگه به تهیونگ بگم دو یون میخواست بهم تجاوز کنه دیگه نمیزاره برم بیرون...پس بهتره ساکت بمونم!
ته: کجا بودی؟
ات: مگه دیر کردم؟
ته: 7:30 دقیقه است دیر نکردی؟
ات: برو بابا من 5:30 رفتم بیرون فقط دو ساعته بیرونم
ته: میدونی چقدر نگران شدم اگه دوباره از دستت بدم چی هاا؟ "داد"
ات: خیله خوب سر من داد نزن حالا که میبینی من خوبم
ته: از این به بعد هروقت رفتی بیرون هر نیم ساعت یه بار بهم زنگ میزنی تا بفهمم حالت خوبه فهمیدی؟!
ات: ای بابا....باشه
ته: حالا هم بیا یه چیز بخور
ات: باشه
''رفتم با تهیونگ شام خوردم و رفتم تو اتاق...رفتم سر گوشی جدیدی که تهیونگ واسم خریده بود که زنگ خورد...یه شمارهی ناشناس بود
ات: بله؟
یوندال: سلام ات...شناختی؟ منم یوندال
ات: آره شناختم
یوندال: حالت خوبه؟
ات: آره ممنون
یوندال: ات میشه که فردا....بیای پارک _ تا ببینمت؟
ات: خوب...اگه داداشم بهم اجازه بده باشه
یوندال: پس ازش اجازه بگیر بعد بهم بگو
ات: باشه...خدافظ
یوندال: خدافظ
رفتم تا به تهیونگ بگم که.....
³³ لایک و ⁵⁰ کامنت♥️
کامل که شد میزارم پس کامل کنید
part ³⁰
ویو ات:
داداش....میشه من برم بیرون؟
ته: نه
ات: چرااا آخهه؟
ته: یه وقت میری بیرون یه بلایی سرت میاد
ات: نه به خدا هیچ بلایی سرم نمیاد
ته: نمیشه
ات: تروخداااااا
ته: هوفف باشه ولی زود برگرد
ات: مرسییی....می من میرم....خدافظ
ته: خدافظ
رفتم بیرون تا اینکه ساعت ⁷ شب شد....داشتم میرفتم که یهو خوردم به یکی و افتادم رو زمین
+: حواست کجاست؟
ات: ببخشید قر...
"وقتی با دقت نگاه کردم دیدم دو یون هست!"
دو یون: تو....اینجا چیکار میکنی؟
ات: به تو ربطی نداره
دو یون: حالا که به من ربطی نداره منم نشونت میدم!
دو یون منو گرفت و بردم تو به کوچه و پرتم کرد رو زمین و نشست روم
ات: م...میخوای چیکار کنی؟
دو یون: حالا میفهمی هرزه خانوم
"خیلی ترسیده بودم....نکنه الان یه بلایی سرم بیاره؟ که یکی از ناکارش کرد!"
یکی بود که نمیشناختمش "فکر کردید جونگکوک یه تهیونگه آره؟ 😂"
انقدر دو یون رو زد که بیهوش شد!
×: خانوم حالتون خوبه؟
ات: آ...آره...من خوبم
×: اگه حالتون خوب نیست ببرمتون بیمارستان
ات: نه من حالم خوبه....ازتون ممنونم که نجاتم دادید
×: خواهش میکنم انجام وظیفه بود
ات: ببخشید اما...اسم شما چیه؟
×: پارک یوندال
ات: خوشبختم منم کیم ات هستم
×: عا میتونم....میتونم شمارتون رو داشته باشم؟
ات: خوب...باشه...__________
×: ممنون...بهتون زنگ میزنم
ات: باشه ♡
"داشتم میرفتم که"
یوندال: صبر کنید! اینجا خطرناکه یه مرد باهاتون باشه بهتره
ات: عا..خوب...باشه
"با پسره یوندال رفتیم که من یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه اونم رفت خونش"
اگه به تهیونگ بگم دو یون میخواست بهم تجاوز کنه دیگه نمیزاره برم بیرون...پس بهتره ساکت بمونم!
ته: کجا بودی؟
ات: مگه دیر کردم؟
ته: 7:30 دقیقه است دیر نکردی؟
ات: برو بابا من 5:30 رفتم بیرون فقط دو ساعته بیرونم
ته: میدونی چقدر نگران شدم اگه دوباره از دستت بدم چی هاا؟ "داد"
ات: خیله خوب سر من داد نزن حالا که میبینی من خوبم
ته: از این به بعد هروقت رفتی بیرون هر نیم ساعت یه بار بهم زنگ میزنی تا بفهمم حالت خوبه فهمیدی؟!
ات: ای بابا....باشه
ته: حالا هم بیا یه چیز بخور
ات: باشه
''رفتم با تهیونگ شام خوردم و رفتم تو اتاق...رفتم سر گوشی جدیدی که تهیونگ واسم خریده بود که زنگ خورد...یه شمارهی ناشناس بود
ات: بله؟
یوندال: سلام ات...شناختی؟ منم یوندال
ات: آره شناختم
یوندال: حالت خوبه؟
ات: آره ممنون
یوندال: ات میشه که فردا....بیای پارک _ تا ببینمت؟
ات: خوب...اگه داداشم بهم اجازه بده باشه
یوندال: پس ازش اجازه بگیر بعد بهم بگو
ات: باشه...خدافظ
یوندال: خدافظ
رفتم تا به تهیونگ بگم که.....
³³ لایک و ⁵⁰ کامنت♥️
کامل که شد میزارم پس کامل کنید
۲۳.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.