عشق یا نفرت؟
عشق یا نفرت؟
part ²⁸
رفتیم و پارک نامو رو گرفتیم و سوار ماشین کردیم و رفتیم عمارت
ویو ات:
بعد اینکه حسابی گریه کردم رفتم پیش آجوما و گفت برم استراحت کنم منم رفتم تو اتاق و خوابیدم که....
یهو در با شتاب باز شد و منم یهو از جا پریدم!
جونگکوک: ات با من بیا!
ات: کجا؟
جونگکوک: بیا باید به یسری چیزا جواب پس بدی!
"با جونگکوک رفتم ببینم چی میگه که دیدم نامو رو با طناب بستن و روبروی منه"
جونگکوک: نامو...بگو ببینم....تو این دختر رو از کجا پیدا کردی؟
نامو: ا..از..از...
ته: حرف بزن دیگه ! "عصبی"
نامو: از سر راه پیداش کردم....مامان و باباش و داداشش مرده بودن و من به سرپرستی گرفتمش
نامجون: سرپرستی یا بردگی؟
نامو: ........
نامجون: ات....تو چیزی از گذشتت یادت میاد؟
ات: خوب...من...من فراموشی گرفته بودم...اما چند وقت پیش وقتی جونگکوک سرم رو کوبوند به دیوار همه چی یادم اومد!
ته: پس یادت اومد که یه داداش داری درسته؟
ات: از قبل میدونستم...فقط اسمشو قیافش یادم نبود
ته: الان...میدونی اسمش چی بود؟
ات: خوب انگار...تهیو...اصلا تو واسه چی میخوای بدونی؟
ته: اسمش تهیونگ بود؟
ات: "ترسیده بودم....نکنه اینا دنبال من باشن که بخوان منو بکشن و از بابام انتقام بگیرن؟"
کوک: چرا ساکتی حرف بزن دیگه !
ات: خوب....
ته: نترس...ما با تو کاری نداریم...فقط بگو اسمش تهیونگ بود؟
ات: خوب....آره...کیم تهیونگ....منم....کیم ات هستم
ته: "نمیدونستم چیکار کنم....گریه کنم یا بخندم...دختر کوچولویی که این همه سال فکر میکردم مرده...زندهاس و الان پیشمه !"
ته: ا..اسمش...ت..تهیونگ...بود؟
ات: خوب آره.
نامجون: اسم بابات رو هم بگو
ات: سوجون
تهیونگ: ات...تو...تو زنده ای؟ این همه سال زنده موندی؟
ات: راجب چی حرف میزنی؟
ته: یادته...یادته که هر وقت بابا کتکت میزد میومدی بغل من؟ یادته هر وقت ناراحت بودی میومدی پیش من تا و میگفتی...من بهت آرامش میدم؟ "بغض و گریه"
ات: من...نمیفهمم چی میگی
ته: منم...تهیونگ....داداشت "بغض و گریه"
ات: ش..شوخی میکنی؟
ته: آره...چیزه یعنی نه...بعد اینکه اون مافیا ها بهم تیر زدن و من....بهت گفتم برو...جونگکوک منو نجات داد....من زنده موندم!
ات: د..داداشی "بغض"
ته: بیا بغلم خواهر کوچولوم
" و خلاصه بغل و کلی گریه "
ته: من فکر میکردم تو مردی...آخه نه زندت رو پیدا کردم نه مردت!
ات: اون نامو ی عوضی فامیلی منو تغییر داد تا کسی نتونه پیدام کنه....خیلی خوشحالم که میبینمت "گریه"
ته: منم همینطور "گریه"
و باز همو بغل کردن
ویو کوک:.......
امیدوارم خوشتون اومده باشه♥︎
#فیک#فیک_بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_جیمین#فیکشن#فیک_شوگا#فیک_جیهوپ#فیک_نامجون#فیک_جین#سناریو#سناریو_بی_تی_اس#سناریودرخواستی#وانشات#تکپارتی#جیمین#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#جونگکوک#یونگی#کوک#وی#هوسوک#کوکی
part ²⁸
رفتیم و پارک نامو رو گرفتیم و سوار ماشین کردیم و رفتیم عمارت
ویو ات:
بعد اینکه حسابی گریه کردم رفتم پیش آجوما و گفت برم استراحت کنم منم رفتم تو اتاق و خوابیدم که....
یهو در با شتاب باز شد و منم یهو از جا پریدم!
جونگکوک: ات با من بیا!
ات: کجا؟
جونگکوک: بیا باید به یسری چیزا جواب پس بدی!
"با جونگکوک رفتم ببینم چی میگه که دیدم نامو رو با طناب بستن و روبروی منه"
جونگکوک: نامو...بگو ببینم....تو این دختر رو از کجا پیدا کردی؟
نامو: ا..از..از...
ته: حرف بزن دیگه ! "عصبی"
نامو: از سر راه پیداش کردم....مامان و باباش و داداشش مرده بودن و من به سرپرستی گرفتمش
نامجون: سرپرستی یا بردگی؟
نامو: ........
نامجون: ات....تو چیزی از گذشتت یادت میاد؟
ات: خوب...من...من فراموشی گرفته بودم...اما چند وقت پیش وقتی جونگکوک سرم رو کوبوند به دیوار همه چی یادم اومد!
ته: پس یادت اومد که یه داداش داری درسته؟
ات: از قبل میدونستم...فقط اسمشو قیافش یادم نبود
ته: الان...میدونی اسمش چی بود؟
ات: خوب انگار...تهیو...اصلا تو واسه چی میخوای بدونی؟
ته: اسمش تهیونگ بود؟
ات: "ترسیده بودم....نکنه اینا دنبال من باشن که بخوان منو بکشن و از بابام انتقام بگیرن؟"
کوک: چرا ساکتی حرف بزن دیگه !
ات: خوب....
ته: نترس...ما با تو کاری نداریم...فقط بگو اسمش تهیونگ بود؟
ات: خوب....آره...کیم تهیونگ....منم....کیم ات هستم
ته: "نمیدونستم چیکار کنم....گریه کنم یا بخندم...دختر کوچولویی که این همه سال فکر میکردم مرده...زندهاس و الان پیشمه !"
ته: ا..اسمش...ت..تهیونگ...بود؟
ات: خوب آره.
نامجون: اسم بابات رو هم بگو
ات: سوجون
تهیونگ: ات...تو...تو زنده ای؟ این همه سال زنده موندی؟
ات: راجب چی حرف میزنی؟
ته: یادته...یادته که هر وقت بابا کتکت میزد میومدی بغل من؟ یادته هر وقت ناراحت بودی میومدی پیش من تا و میگفتی...من بهت آرامش میدم؟ "بغض و گریه"
ات: من...نمیفهمم چی میگی
ته: منم...تهیونگ....داداشت "بغض و گریه"
ات: ش..شوخی میکنی؟
ته: آره...چیزه یعنی نه...بعد اینکه اون مافیا ها بهم تیر زدن و من....بهت گفتم برو...جونگکوک منو نجات داد....من زنده موندم!
ات: د..داداشی "بغض"
ته: بیا بغلم خواهر کوچولوم
" و خلاصه بغل و کلی گریه "
ته: من فکر میکردم تو مردی...آخه نه زندت رو پیدا کردم نه مردت!
ات: اون نامو ی عوضی فامیلی منو تغییر داد تا کسی نتونه پیدام کنه....خیلی خوشحالم که میبینمت "گریه"
ته: منم همینطور "گریه"
و باز همو بغل کردن
ویو کوک:.......
امیدوارم خوشتون اومده باشه♥︎
#فیک#فیک_بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_جیمین#فیکشن#فیک_شوگا#فیک_جیهوپ#فیک_نامجون#فیک_جین#سناریو#سناریو_بی_تی_اس#سناریودرخواستی#وانشات#تکپارتی#جیمین#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#جونگکوک#یونگی#کوک#وی#هوسوک#کوکی
۲۲.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.