نام: وقتی جونگکوک باهات دعوا می کنه و تو مشکل تنفسی داری
نام: وقتی جونگکوک باهات دعوا میکنه و تو مشکل تنفسی داری
پارت آخر
ویو جونگکوک
که دید ا.ت روی زمین افتاده سریع ا.ت رو بغل میکنه و به سمت ماشین میبره ا.ت رو عقب خوابوند و رفت پشت فرمون نشست و به سمت بیمارستان حرکت کرد
۱۰ دقیقه بعد
جونگکوک رسید بیمارستان و ا.ت رو بغل کرد و برد داخل بیمارستان پرستار ها که جونگکوک و ا.ت رو دیدن سریع رفتن پیششون
برانکارد آوردن و ا.ت رو روش گذاشتن و بردن اتاق عمل نیم ساعت بعد دکتر از اتاق اومد بیرون
جونگکوک: آقای دکتر حال همسرم خوبه؟(نگران)
دکتر: حالشون خوبه شانس آوردید که زود اوردینش اگه دیر آورده بودینش اتفاق بدی میفتاد ولی خدارو شکر حالشون خوبه
جونگکوک:میشه ببینمش
دکتر:بله میتونید ببینیدش ولی الان بیهوش هستن یکم صبر کنید تا به هوش بیان
جونگکوکرفت داخلاتاق و کنار تخت اوت روی صندلی نشست و به ا.ت نگاه کرد بخاطر کاری که کرده بود ناراحت بود و باخودش میگفت ای کاش اون طوری باهاش حرف نمیزد که دید ا.ت چشماش رو باز کرده
جونگکوک:ا.ت عزیزم حالت خوبه
ا.ت چیزی نگفت و یک طرف دیگه رو نگاه کرد اون از دست جونگکوک ناراحت بود و مدام حرف های جونگکوک یادش میومد
جونگکوک:ببخشید ا.ت نمیدونستم اینطوری میشه یادم نبود مشکل تنفسی داری (ناراحت)
ا.ت هیچی نگفت
جونگکوک:ا.ت معذرت میخوام من رو ببخش (گریه)
ا.ت وقتی دید جونگکوک داره گریه میکنه جونگکوک رو بغل کرد
ا.ت:به شرطی میبخشمت که دیگه این کارو نکنی و برام کلی خوراکی بخری
جونگکوک:هرچی عشقم بگه(خنده
بعد رفتن باخوشحالی باهم زندگی کردن
پایان
پارت آخر
ویو جونگکوک
که دید ا.ت روی زمین افتاده سریع ا.ت رو بغل میکنه و به سمت ماشین میبره ا.ت رو عقب خوابوند و رفت پشت فرمون نشست و به سمت بیمارستان حرکت کرد
۱۰ دقیقه بعد
جونگکوک رسید بیمارستان و ا.ت رو بغل کرد و برد داخل بیمارستان پرستار ها که جونگکوک و ا.ت رو دیدن سریع رفتن پیششون
برانکارد آوردن و ا.ت رو روش گذاشتن و بردن اتاق عمل نیم ساعت بعد دکتر از اتاق اومد بیرون
جونگکوک: آقای دکتر حال همسرم خوبه؟(نگران)
دکتر: حالشون خوبه شانس آوردید که زود اوردینش اگه دیر آورده بودینش اتفاق بدی میفتاد ولی خدارو شکر حالشون خوبه
جونگکوک:میشه ببینمش
دکتر:بله میتونید ببینیدش ولی الان بیهوش هستن یکم صبر کنید تا به هوش بیان
جونگکوکرفت داخلاتاق و کنار تخت اوت روی صندلی نشست و به ا.ت نگاه کرد بخاطر کاری که کرده بود ناراحت بود و باخودش میگفت ای کاش اون طوری باهاش حرف نمیزد که دید ا.ت چشماش رو باز کرده
جونگکوک:ا.ت عزیزم حالت خوبه
ا.ت چیزی نگفت و یک طرف دیگه رو نگاه کرد اون از دست جونگکوک ناراحت بود و مدام حرف های جونگکوک یادش میومد
جونگکوک:ببخشید ا.ت نمیدونستم اینطوری میشه یادم نبود مشکل تنفسی داری (ناراحت)
ا.ت هیچی نگفت
جونگکوک:ا.ت معذرت میخوام من رو ببخش (گریه)
ا.ت وقتی دید جونگکوک داره گریه میکنه جونگکوک رو بغل کرد
ا.ت:به شرطی میبخشمت که دیگه این کارو نکنی و برام کلی خوراکی بخری
جونگکوک:هرچی عشقم بگه(خنده
بعد رفتن باخوشحالی باهم زندگی کردن
پایان
۵۷۷
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.