رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک‌¹¹
سریع دستشو اورد جلوی دهنم و گفت:تف کن
نگاهی بهش انداختم که گفت:زود باش
همه محتویات تو دهنم رو تف کردم تو دستش
دستشو با دستمال پاک کرد و یه لیوان آب داد بهم.
توما آروم خندید و گفت:چه جنتلـــمن
نانسی چنگالشو گذاشت رو میز و یه جام رو پر از شراب کرد و سر کشید.
نانسی مست بود،و سرشو گذاشته بود روی میز.
توما رو به تهیونگ گفت:حالش خوب نیست،به خدمتکار بگم...
نانسی حرفشو قطع کرد و گفتم:حالم خوبه
توما بلند شد و گفت:بابت شام ممنون
و بعد روبه تهیوتگ گفت:باید در مورد کار باهم حرف بزنیم
تهیونگ بلند شد و با توما از سالن خارج شدن.
بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم که یهو نانسی دستمو گرفت و با خماری گفت:دوسش داری؟
با تعجب گفتم:چی؟
خندید و گفت:چرا؟چرا بدون اینکه به من بگه یهویی ازدواج کرده؟
دستمو کشیدم و گفتم:ببخشید،شما حالتون خوب نیست
با بغض گفت:او..اون بهم قول داده بود همیشه کنارم میمونه
نمیدونم قبلا چه رابطه‌ای باهم داشتن،اما فکر کنم این دختر عاشقشه.
دستشو گرفتم و به زور بلندش کردم و روبه خدمتکار گفتم:لطفا دوشیزه رو ببرین
خدمتکار دستشو گرفت و به سمت اتاقش برد.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که چشمم افتاد به در عمارت،کسی جلوی در نیست!
سریع به سمت در رفتم و زدم بیرون...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۲)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯رُزک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط