*دخترا رفتن وسایل با وایب جنگل و سبز و یه عالمه پوستر ماه
*دخترا رفتن وسایل با وایب جنگل و سبز و یه عالمه پوستر ماه و ریسه ی برگ و لامپ ریسه ای و گل و گیاه بگیرن واسه اتاق سوزومه، راستی سوزومه خیاطی هم میکنه،وقتی حوصلش سر رفته و دخترا برای سوزومه چندتا رنگ پارچه و کاموا و ویالون میخرن*
*خداروشکر کائنات کاری از دستشون بر اومد و کازو رو نجات دادن*
*همه ی پسرا رو مبل نشستن*
باجی: کازو یه بار دیگه از این غلطا بکنی من میدونم و تو، کله موزی
مایکی: راستی، دخترا کجان؟
میتسویا: خرید
مایکی: با کارتِ من؟
میتسویا: با کارت کوکو
کوکو: هاااااااا؟؟؟ با کارت نازنینمم؟؟؟؟
ایزانا: ای فقیر، خودم بعدا میزنم به کارت
*همه پوکیدن از خنده که کوکو چقدر رو کارتش حساسه*
میتسویا: نترس، کارت ایزانا و مایکی رو بردن
کوکو: چرا کرم میریزی؟؟؟
دراکن: خودشون گفتن
کوکو: سنجو بذار برگردی
سانزو: چیکارش میکنی؟؟
تاکئومی: میخوای چیکارش کنی مثلا؟؟
کوکو: ببند بابا سیگاری
*چون شماها خیلی صبور و خوب بودین،میزنم جلو، دخترا وسایل برا اتاق سوزو خریدن و اتاقش رو با کمک پسرا چیدن و اوکیش کردن و شب پسرا و دخترا خوابیدن و صبح شد و سوزو قرار بود ساعت نه بیاد *
*ساعت شش*
سر خدمتکار: همگی، عمارت رو برای اومدن خانوم مثل دسته ی گل میکنین، هیچ جا گرد و خاک نبینم،برید، سریع!
*خدمتکارا مشغول اوکی کردن عمارت بودن*
*همین زمان سوزومه*
سوزومه: لباسام آماده اس، لباسامم جمع هس، هوف، آماده ام، بذار شارژم و ایرپادم و هدفونم رو بردارم، گردنبندی که داداش کاکوچو بهم داد رو هم بستم، عالیه، یه حموم دو دقیقه ای برم و بیام
*سوزومه رفت حموم*
*همین زمان،عمارت بونتن*
مایکی: خب بانوم دو ساعت دیگه میاد، بهتره یه لباس درست حسابی بپوشم
ایزانا: باید برا ملکم شبیه پادشاها بشم
*ایزانا و مایکی لباساشونو پوشیدن*
*پرش به ساعت نه*
*سوزومه خیلی کم آرایش کرده بود و لباساش رو پوشیده بود و چمدوناش رو جمع کرد و میکائلا نشست رو شونه اش و سوزومه رفت پایین و راننده وسایلای سوزومه رو گذاشت تو صندوق عقب و بعدش درو برای سوزومه باز کردو سوزومه برای آخرین بار به خانوادش نگاه کرد،نمیدونست دیگه کی قراره ببینتشون و نشست تو ماشین و ماشین به سمت عمارت بونتن حرکت کرد*
*سوزومه آروم سر میکائلا رو نوازش کرد*
*بعد از نیم ساعت رسیدن به داخل عمارت*
راننده: خانوم، رسیدیم
سوزومه: باشه، متوجه شدم
*راننده درو باز کرد و دوتا از بادیگارها به سوزومه احترام گذاشتن و چمدوناشو برداشتن و میکائلا دوباره نشست رو شونه ی سوزومه*
سوزومه تو ذهنش: خب برو بریم
☆پایان پارت 15☆
ادمین: هه هه، فسیلانم چطورین؟ حالا ادامش رو خودتون تصور کنین🤣🤣🤣
*خداروشکر کائنات کاری از دستشون بر اومد و کازو رو نجات دادن*
*همه ی پسرا رو مبل نشستن*
باجی: کازو یه بار دیگه از این غلطا بکنی من میدونم و تو، کله موزی
مایکی: راستی، دخترا کجان؟
میتسویا: خرید
مایکی: با کارتِ من؟
میتسویا: با کارت کوکو
کوکو: هاااااااا؟؟؟ با کارت نازنینمم؟؟؟؟
ایزانا: ای فقیر، خودم بعدا میزنم به کارت
*همه پوکیدن از خنده که کوکو چقدر رو کارتش حساسه*
میتسویا: نترس، کارت ایزانا و مایکی رو بردن
کوکو: چرا کرم میریزی؟؟؟
دراکن: خودشون گفتن
کوکو: سنجو بذار برگردی
سانزو: چیکارش میکنی؟؟
تاکئومی: میخوای چیکارش کنی مثلا؟؟
کوکو: ببند بابا سیگاری
*چون شماها خیلی صبور و خوب بودین،میزنم جلو، دخترا وسایل برا اتاق سوزو خریدن و اتاقش رو با کمک پسرا چیدن و اوکیش کردن و شب پسرا و دخترا خوابیدن و صبح شد و سوزو قرار بود ساعت نه بیاد *
*ساعت شش*
سر خدمتکار: همگی، عمارت رو برای اومدن خانوم مثل دسته ی گل میکنین، هیچ جا گرد و خاک نبینم،برید، سریع!
*خدمتکارا مشغول اوکی کردن عمارت بودن*
*همین زمان سوزومه*
سوزومه: لباسام آماده اس، لباسامم جمع هس، هوف، آماده ام، بذار شارژم و ایرپادم و هدفونم رو بردارم، گردنبندی که داداش کاکوچو بهم داد رو هم بستم، عالیه، یه حموم دو دقیقه ای برم و بیام
*سوزومه رفت حموم*
*همین زمان،عمارت بونتن*
مایکی: خب بانوم دو ساعت دیگه میاد، بهتره یه لباس درست حسابی بپوشم
ایزانا: باید برا ملکم شبیه پادشاها بشم
*ایزانا و مایکی لباساشونو پوشیدن*
*پرش به ساعت نه*
*سوزومه خیلی کم آرایش کرده بود و لباساش رو پوشیده بود و چمدوناش رو جمع کرد و میکائلا نشست رو شونه اش و سوزومه رفت پایین و راننده وسایلای سوزومه رو گذاشت تو صندوق عقب و بعدش درو برای سوزومه باز کردو سوزومه برای آخرین بار به خانوادش نگاه کرد،نمیدونست دیگه کی قراره ببینتشون و نشست تو ماشین و ماشین به سمت عمارت بونتن حرکت کرد*
*سوزومه آروم سر میکائلا رو نوازش کرد*
*بعد از نیم ساعت رسیدن به داخل عمارت*
راننده: خانوم، رسیدیم
سوزومه: باشه، متوجه شدم
*راننده درو باز کرد و دوتا از بادیگارها به سوزومه احترام گذاشتن و چمدوناشو برداشتن و میکائلا دوباره نشست رو شونه ی سوزومه*
سوزومه تو ذهنش: خب برو بریم
☆پایان پارت 15☆
ادمین: هه هه، فسیلانم چطورین؟ حالا ادامش رو خودتون تصور کنین🤣🤣🤣
۹.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.