p2
p2
ویو ات
بعد ۲۰مین رسیدم اما نمیدونم چرا وقتی که رسیدیم اونجا دلشوره عجیبی گرفتم...انگار میدونستم قراره ی اتفاق بدی بیوفته ولی با این حال سعی کردم خودمو دلداری بدم و به خودم بگم که هیچی نیس ، هیچ اتفاقی نمیافته
تو همین فکر و خیالا بودم که صدای پدرم منو به خودش اورد...
@ دخترم ؟ خوبی
+عا...اره خوبم
@ خوبه
با پدرم رفتیم در اتاق آقای جئون ، بابام در زد و...
@ قربان اجازه داریم بیایم ؟
* اره بیاین
رفتیم داخل ، سلامی دادیم و نشستیم
آقای جئون بر خلاف دفعات قبل داشت گرم برخورد میکرد و این برام واقعا سوال بود...داشتم همین طور با خودم فکر میکردم که...
* بدون حرف اضافی میرم سر اصل مطلب (رو به ات میکنه) ات ؟ تو چقد پسر منو میشناسی ؟
ات تو دلش: وات ؟ این دیگه چه سوالیه
+ب..بله..پ..پسرتون ؟ خب...م..من زیاد نمیشناسمشون فقط ی بار از دور دیدمشون همین
* اوکی قراره بیشتر بشناسیش چون بزودی باهم ازدواج میکنید
+چ...چیییی
....
ویو ات
بعد ۲۰مین رسیدم اما نمیدونم چرا وقتی که رسیدیم اونجا دلشوره عجیبی گرفتم...انگار میدونستم قراره ی اتفاق بدی بیوفته ولی با این حال سعی کردم خودمو دلداری بدم و به خودم بگم که هیچی نیس ، هیچ اتفاقی نمیافته
تو همین فکر و خیالا بودم که صدای پدرم منو به خودش اورد...
@ دخترم ؟ خوبی
+عا...اره خوبم
@ خوبه
با پدرم رفتیم در اتاق آقای جئون ، بابام در زد و...
@ قربان اجازه داریم بیایم ؟
* اره بیاین
رفتیم داخل ، سلامی دادیم و نشستیم
آقای جئون بر خلاف دفعات قبل داشت گرم برخورد میکرد و این برام واقعا سوال بود...داشتم همین طور با خودم فکر میکردم که...
* بدون حرف اضافی میرم سر اصل مطلب (رو به ات میکنه) ات ؟ تو چقد پسر منو میشناسی ؟
ات تو دلش: وات ؟ این دیگه چه سوالیه
+ب..بله..پ..پسرتون ؟ خب...م..من زیاد نمیشناسمشون فقط ی بار از دور دیدمشون همین
* اوکی قراره بیشتر بشناسیش چون بزودی باهم ازدواج میکنید
+چ...چیییی
....
۴.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.