اخرش یکی بشن لنگه خودت!
اخرش یکی بشن لنگه خودت!
ادامه دارد
پایان قسمت ششم
نامه یک زن به شوهرش
صدای ماشینت اومد،چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب،پتو رو کشیدم روی سرم
دنیا رو ببین!کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم!
اومدی تو هال، قلبم تند میزد،تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!
نیومدی!
خدا دلش به بیچارگی من سوخت!
من باید چه کنم؟
بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟فحش بدم؟
نمیتونم! گریم میگیره و میشم یه زن ضعیف لعنتی!
نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری!
تو هم میفهمی چیزی عادی نیست!
اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه،از در و دیوار میان سراغ ادم!
این خاصیت فاجعه ست
شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن!زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!
شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم!
شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه ننش!و اونجا تو شک کردی
شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی!
شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست!چای نیست!وزنت که پوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کرد ی؟
نمیدونم!
بزار فکرت مشغول شه!
شایدم داری به اون زن فکر میکنی
منو گذاشتی یه طرف مغزت، اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟
فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!
به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من؟!
فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟
دوباره حالم بهم میخوره!
خدایا خدایا الان نه!
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم
زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!
امثال شما همون قدر بی رحمن!
اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!
و هر دو دزد شادی هستید!دزد امید و دزد زندگی
بله درسته!یکی بمب انداخته وسط زندگی من!وسط خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد!
شما هر دو ماشه را کشیدید
ادامه دارد
پایان قسمت هفتم
نامه یک زن به شوهرش
خوابم برد!
نمیدونم کی،ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مریضیش!
من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!
پدرو مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت،اخرش اومدی؟
دیر کردی بابا!
من چه شاد بودم!
پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!
دیر کردی بابا!
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!
پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!
گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!
و بیدار شدم!
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود
من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!
بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!
حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!
من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی
دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!
هه!!!!
کور خوندی
حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!
یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!
لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!
واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!
نمی دونم چی فکر کردی!؟
هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!
به اشپزخونه کثیف خیره میشم!
زنگ درو میزنن
مادرته!!!!!!
ادامه دارد
پایان قسمت هشتم
نامه یک زن به شوهرش
نمیدونستم چه کار کنم!
درو وا کنم یا نه؟!
به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!
گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!
رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل
لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،
پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام
درو باز کرد!
احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!
خوب کاری کردی واااای
......
ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم
نشست کنارم
گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم
گفتم:چرا نگران شدی؟
گفت اخه.....هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما....مادرت طوریش شده؟
گفتم نه،رفتم سر بزنم!
ساکت شد
دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!
چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!
گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!
تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!
دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم
باید قید
ادامه دارد
پایان قسمت ششم
نامه یک زن به شوهرش
صدای ماشینت اومد،چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب،پتو رو کشیدم روی سرم
دنیا رو ببین!کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم!
اومدی تو هال، قلبم تند میزد،تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!
نیومدی!
خدا دلش به بیچارگی من سوخت!
من باید چه کنم؟
بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟فحش بدم؟
نمیتونم! گریم میگیره و میشم یه زن ضعیف لعنتی!
نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری!
تو هم میفهمی چیزی عادی نیست!
اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه،از در و دیوار میان سراغ ادم!
این خاصیت فاجعه ست
شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن!زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!
شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم!
شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه ننش!و اونجا تو شک کردی
شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی!
شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست!چای نیست!وزنت که پوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کرد ی؟
نمیدونم!
بزار فکرت مشغول شه!
شایدم داری به اون زن فکر میکنی
منو گذاشتی یه طرف مغزت، اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟
فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!
به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من؟!
فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟
دوباره حالم بهم میخوره!
خدایا خدایا الان نه!
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم
زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!
امثال شما همون قدر بی رحمن!
اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!
و هر دو دزد شادی هستید!دزد امید و دزد زندگی
بله درسته!یکی بمب انداخته وسط زندگی من!وسط خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد!
شما هر دو ماشه را کشیدید
ادامه دارد
پایان قسمت هفتم
نامه یک زن به شوهرش
خوابم برد!
نمیدونم کی،ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مریضیش!
من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!
پدرو مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت،اخرش اومدی؟
دیر کردی بابا!
من چه شاد بودم!
پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!
دیر کردی بابا!
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!
پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!
گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!
و بیدار شدم!
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود
من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!
بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!
حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!
من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی
دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!
هه!!!!
کور خوندی
حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!
یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!
لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!
واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!
نمی دونم چی فکر کردی!؟
هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!
به اشپزخونه کثیف خیره میشم!
زنگ درو میزنن
مادرته!!!!!!
ادامه دارد
پایان قسمت هشتم
نامه یک زن به شوهرش
نمیدونستم چه کار کنم!
درو وا کنم یا نه؟!
به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!
گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!
رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل
لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،
پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام
درو باز کرد!
احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!
خوب کاری کردی واااای
......
ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم
نشست کنارم
گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم
گفتم:چرا نگران شدی؟
گفت اخه.....هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما....مادرت طوریش شده؟
گفتم نه،رفتم سر بزنم!
ساکت شد
دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!
چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!
گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!
تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!
دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم
باید قید
۱۹.۴k
۲۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.