بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت بیست
______
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودم...جیمین رفته بود بیرون برای کار هاش...سه روز از وقتی که فهمیده بودم حاملم گذشته بود ....هنوز هم باید به حرف جیمین گوش میکردم ؟!...تو افکار خودم بودم که در باز شد ...
ات:جیمین اومدی ؟!... جیمین... جیمین ؟!
بلند شد و سمت در رفت ...
ات:ج،جونگکوک ...
جونگکوکی نگاهی سریع و گذرا به ا.ت انداخت و بدون اهمیت از کنارش رد شد و داخل اتاقش رفت
ات:ف،فهمیده؟!(آروم)
جونگکوک بعد از نیم ساعت اومد پایین و برای خودش نودل درست کرد ...یه زن حامله ...هوس میکنه ...بوی نودل به سرش خورده بود و هوس کرده بود...ولی جرعت نزدیک شدن به جونگکوک رو نداشت چون معلوم بود عصبی هست ...ولی نتونست تحمل کنه ...سمت جونگکوک رفت
ات:جونگکوک هیونگ ...جونگکوکا...
@بله؟!
ات:م،میتونم ...یکم ...فقط یکم از نودلت رو بخورم ؟!...
جونگکوک نگاهی به ا.ت انداخت ...ظرف نودلش رو جلوی ا.ت گذاشت و بلند شد
@همه شو بخور
ات:یکم کافی...
@حرف نزن ...نمیخوام صدات رو بشنوم
ات:ببخشید ...
جونگکوک رفت و روی مبل نشست...
ویو جونگکوک
دختره احمق ...جیمین ...جیمین لعنتی چطور تونست؟!....آیششش...اون دوستم بود ...من ...
همون موقع در باز شد و جیمین اومد داخل ...جونگکوک نگاهی به در کرد که با ورود جیمین بلند شد ...
@به به آقای پارک جیمین ...
_اوه جونگکوکا ...کی اومدی ؟!
ویو ا.ت
نشسته بودم و در حال خوردن نودل جونگکوک بودم ...اون ...الان خیلی عصبی هست ...تو فکر بودم که صدای در و بعد صدای جیمین اومد ...سریع بلند شدم و سمت حال رفتم ...جونگکوک و وایستاده بود داشت به جیمین نگاه میکرد ...جیمین تا ا.ت رو دید لب زد
_ا.ت...چرا نگفتی قراره برادرت بیاد ...
نگاهی بهش کردم ...استرس کل وجودش رو گرفته بود ...نمیدونست باید چیکار میکرد جونگکوک الان مثل یه انبار باروت بود که اگر کلمه ای اضافه از دهنت بیرون میآمد منفجر میشد ...
@مگه موقعی که باهم راب،،،طه داشتید به من گفتید ؟!...مگه موقعی ای فهمیدید حامله هست به من گفتید ؟؟...جیمین ....من باید از سهام دار شرکتم بشنوم که خواهرم حام،،له هست ؟!...آرهه؟!...(داد)
ات:جونگکوک آروم باش خواهش می...
@تو یکی خفه شو ...چند بار بهت گفتم ؟!...چند بار بهت گفتم بیا فرانسه پیش من ؟!....چند بار گفتم آنقدر اینور و اونور نگرد...هااا؟!(داد)....
ات:میدونم ...هیونگ میدونم اشتباه کردم ولی...
@اشتباه کردی ؟!...این رو وقتی باید فکر میکردی که داشتی زی،،رش نا،،،،،،،له میکردی نه الان
ات:ببخشید ...جونگکوک ...
سرش رو انداخت پایین ...بغض. توی گلوش اجازه حرف زدن نمیداد ...از همه توقع داشت که بهش همچین چیزی بگن ولی از جونگکوک نه ...
_جونگکوک ...من همه چی رو توضیح میدم فقط...
@برو بیرون
ات و جیمین:چ،چی؟!
ادامه کامنت !!
#bts#army#BANGTAN#ARMY#BTS#JIMIN#fake
پارت بیست
______
ویو ا.ت
روی مبل نشسته بودم...جیمین رفته بود بیرون برای کار هاش...سه روز از وقتی که فهمیده بودم حاملم گذشته بود ....هنوز هم باید به حرف جیمین گوش میکردم ؟!...تو افکار خودم بودم که در باز شد ...
ات:جیمین اومدی ؟!... جیمین... جیمین ؟!
بلند شد و سمت در رفت ...
ات:ج،جونگکوک ...
جونگکوکی نگاهی سریع و گذرا به ا.ت انداخت و بدون اهمیت از کنارش رد شد و داخل اتاقش رفت
ات:ف،فهمیده؟!(آروم)
جونگکوک بعد از نیم ساعت اومد پایین و برای خودش نودل درست کرد ...یه زن حامله ...هوس میکنه ...بوی نودل به سرش خورده بود و هوس کرده بود...ولی جرعت نزدیک شدن به جونگکوک رو نداشت چون معلوم بود عصبی هست ...ولی نتونست تحمل کنه ...سمت جونگکوک رفت
ات:جونگکوک هیونگ ...جونگکوکا...
@بله؟!
ات:م،میتونم ...یکم ...فقط یکم از نودلت رو بخورم ؟!...
جونگکوک نگاهی به ا.ت انداخت ...ظرف نودلش رو جلوی ا.ت گذاشت و بلند شد
@همه شو بخور
ات:یکم کافی...
@حرف نزن ...نمیخوام صدات رو بشنوم
ات:ببخشید ...
جونگکوک رفت و روی مبل نشست...
ویو جونگکوک
دختره احمق ...جیمین ...جیمین لعنتی چطور تونست؟!....آیششش...اون دوستم بود ...من ...
همون موقع در باز شد و جیمین اومد داخل ...جونگکوک نگاهی به در کرد که با ورود جیمین بلند شد ...
@به به آقای پارک جیمین ...
_اوه جونگکوکا ...کی اومدی ؟!
ویو ا.ت
نشسته بودم و در حال خوردن نودل جونگکوک بودم ...اون ...الان خیلی عصبی هست ...تو فکر بودم که صدای در و بعد صدای جیمین اومد ...سریع بلند شدم و سمت حال رفتم ...جونگکوک و وایستاده بود داشت به جیمین نگاه میکرد ...جیمین تا ا.ت رو دید لب زد
_ا.ت...چرا نگفتی قراره برادرت بیاد ...
نگاهی بهش کردم ...استرس کل وجودش رو گرفته بود ...نمیدونست باید چیکار میکرد جونگکوک الان مثل یه انبار باروت بود که اگر کلمه ای اضافه از دهنت بیرون میآمد منفجر میشد ...
@مگه موقعی که باهم راب،،،طه داشتید به من گفتید ؟!...مگه موقعی ای فهمیدید حامله هست به من گفتید ؟؟...جیمین ....من باید از سهام دار شرکتم بشنوم که خواهرم حام،،له هست ؟!...آرهه؟!...(داد)
ات:جونگکوک آروم باش خواهش می...
@تو یکی خفه شو ...چند بار بهت گفتم ؟!...چند بار بهت گفتم بیا فرانسه پیش من ؟!....چند بار گفتم آنقدر اینور و اونور نگرد...هااا؟!(داد)....
ات:میدونم ...هیونگ میدونم اشتباه کردم ولی...
@اشتباه کردی ؟!...این رو وقتی باید فکر میکردی که داشتی زی،،رش نا،،،،،،،له میکردی نه الان
ات:ببخشید ...جونگکوک ...
سرش رو انداخت پایین ...بغض. توی گلوش اجازه حرف زدن نمیداد ...از همه توقع داشت که بهش همچین چیزی بگن ولی از جونگکوک نه ...
_جونگکوک ...من همه چی رو توضیح میدم فقط...
@برو بیرون
ات و جیمین:چ،چی؟!
ادامه کامنت !!
#bts#army#BANGTAN#ARMY#BTS#JIMIN#fake
۲۴.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.