بادیگارد جذاب من...
بادیگارد جذاب من...
پارت بیست و یکم
_____
جونگکوک سمت ا.ت برگشت و حرکت کرد ...
با قدم های آروم سمت ا.ت حرکت میکرد که باعث ترس ا.ت شده بود ...ا.ت آروم آروم عقب عقب میرفت ...در حین حرکت حرف هم میزدن
@دیدی رفت ...جیمینی که میگفتی پدر بچه تو هست هم تو رو ول کرد هم بچه رو
ات:ت،تو تهدیدش کردی ...
@تهدیدش کردم؟!...چی بهش گفتم؟! گفتم میکشمش ؟!...گفتم تو رو میکشم ؟!...هیچی ...هیچی نگفتم
ا.ت به اُپِن برخورد کرد
نمیدونست چرا ولی آنقدر از این ساید عصبانی جونگکوک میترسید که نمیدونست چیکار کنه ...همینجوری که به جونگکوک که الان چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشت نگاه میکرد...دستش رو سمت اپن برد تا شاید چیزی پیدا کنه ...چاقو روی اپن رو گرفت و دستش رو پایین انداخت
@ا.ت !...چیکار میکنی؟!
ات:برو ...برو عقب...
@این ها همش به خاطر اون جیمین لعنتیه ؟!...ارهه؟!
ات:جیمین قبول کرده بود ...جیمین ...
@چی رو قبول کرده بود ؟! اینکه ...
ات:اینکه بچه رو با هم بزرگ کنیم ...
@(خنده از روی عصبانیت)...و تو هم باور کردی ؟!...احمق میدونی اون چیکارس ؟!...میدونی اون تا حالا چه کار های انجام داده ؟!
ات:اون فقط به پیک موتوری ساده و مربی باشگاه....
@تو واقعا احمقی ...دختره احمق اون یه مافیاست ...مافیا(داد)...میفهمی؟!
ات:چ،چی؟!
@خیلی ساده لوحی تو ا.ت...اون جیمین لعنتی یه مافیاست ...معلوم نیست با تو و اون بچه چیکار کنه ...شاید بچه رو طی یه حادثه عمدی بکشه یا شاید هم هر دو تون رو بکشه ...شاید بزاره تو بچه رو به دنیا بیاری و اونوقت مثل یه سگ خیابانی ولت کنه و باهات رفتار کنه
ات:ا،اون اینجوری نیست ...من مطمئنم
اون چند قدم بینشون رو پر کرد و به ا.ت رسید مچ دست ا.ت رو محکم گرفت و چاقو رو از دستش انداخت ...
@فقط یک هفته بهت مهلت میدم ...که بین من و اون بچه یکی رو انتخاب کنی ...یا من ...یا اون بچه لعنتی !حالا برو تو اتاقت ...بروو(داد)
ا.ت آروم از جلوی جونگکوک بیرون اومد و سمت اتاق حرکت کرد ...با صدای بسته شدن در اتاق جونگکوک کلافه و عصبی دستش رو توی موهاش برد گوشیش به صدا در اومد اسم تهیونگ نمایان شد ...
@بله ته ...
#جونگکوک...عصبی به نظر میای خوبی؟!
@خودت فکر میکنی خوبم؟! ...اون جیمین لعنتی...
#هی کوک ...لازم نیست زیاد خودتو درگیرش کنی ...
@ممنون که بهم خبر دادی ته ...اگر نمیگفتی که ا.ت حام،،،لس...معلوم نبود اصلا بهم بگن ...ممنونم
#بالاخره ا.ت دوست بچگی من بود و ... کوک...حواست باشه ا.ت الان چه وضعیتی داره پس اونقدر تند و تیز باهاش برخورد نکن
@باشه ...
بعد از یه صبحت کوتاه تلفن رو قطع کرد و به سمت بالا رفت ...اتاقش کنار اتاق ا.ت بود و وقتی که از اتاق ا.ت رد شد صدای گریه های ا.ت رو میشنید ...
وارد اتاق خودش شد و روی تخت دراز کشید که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت بیست و یکم
_____
جونگکوک سمت ا.ت برگشت و حرکت کرد ...
با قدم های آروم سمت ا.ت حرکت میکرد که باعث ترس ا.ت شده بود ...ا.ت آروم آروم عقب عقب میرفت ...در حین حرکت حرف هم میزدن
@دیدی رفت ...جیمینی که میگفتی پدر بچه تو هست هم تو رو ول کرد هم بچه رو
ات:ت،تو تهدیدش کردی ...
@تهدیدش کردم؟!...چی بهش گفتم؟! گفتم میکشمش ؟!...گفتم تو رو میکشم ؟!...هیچی ...هیچی نگفتم
ا.ت به اُپِن برخورد کرد
نمیدونست چرا ولی آنقدر از این ساید عصبانی جونگکوک میترسید که نمیدونست چیکار کنه ...همینجوری که به جونگکوک که الان چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشت نگاه میکرد...دستش رو سمت اپن برد تا شاید چیزی پیدا کنه ...چاقو روی اپن رو گرفت و دستش رو پایین انداخت
@ا.ت !...چیکار میکنی؟!
ات:برو ...برو عقب...
@این ها همش به خاطر اون جیمین لعنتیه ؟!...ارهه؟!
ات:جیمین قبول کرده بود ...جیمین ...
@چی رو قبول کرده بود ؟! اینکه ...
ات:اینکه بچه رو با هم بزرگ کنیم ...
@(خنده از روی عصبانیت)...و تو هم باور کردی ؟!...احمق میدونی اون چیکارس ؟!...میدونی اون تا حالا چه کار های انجام داده ؟!
ات:اون فقط به پیک موتوری ساده و مربی باشگاه....
@تو واقعا احمقی ...دختره احمق اون یه مافیاست ...مافیا(داد)...میفهمی؟!
ات:چ،چی؟!
@خیلی ساده لوحی تو ا.ت...اون جیمین لعنتی یه مافیاست ...معلوم نیست با تو و اون بچه چیکار کنه ...شاید بچه رو طی یه حادثه عمدی بکشه یا شاید هم هر دو تون رو بکشه ...شاید بزاره تو بچه رو به دنیا بیاری و اونوقت مثل یه سگ خیابانی ولت کنه و باهات رفتار کنه
ات:ا،اون اینجوری نیست ...من مطمئنم
اون چند قدم بینشون رو پر کرد و به ا.ت رسید مچ دست ا.ت رو محکم گرفت و چاقو رو از دستش انداخت ...
@فقط یک هفته بهت مهلت میدم ...که بین من و اون بچه یکی رو انتخاب کنی ...یا من ...یا اون بچه لعنتی !حالا برو تو اتاقت ...بروو(داد)
ا.ت آروم از جلوی جونگکوک بیرون اومد و سمت اتاق حرکت کرد ...با صدای بسته شدن در اتاق جونگکوک کلافه و عصبی دستش رو توی موهاش برد گوشیش به صدا در اومد اسم تهیونگ نمایان شد ...
@بله ته ...
#جونگکوک...عصبی به نظر میای خوبی؟!
@خودت فکر میکنی خوبم؟! ...اون جیمین لعنتی...
#هی کوک ...لازم نیست زیاد خودتو درگیرش کنی ...
@ممنون که بهم خبر دادی ته ...اگر نمیگفتی که ا.ت حام،،،لس...معلوم نبود اصلا بهم بگن ...ممنونم
#بالاخره ا.ت دوست بچگی من بود و ... کوک...حواست باشه ا.ت الان چه وضعیتی داره پس اونقدر تند و تیز باهاش برخورد نکن
@باشه ...
بعد از یه صبحت کوتاه تلفن رو قطع کرد و به سمت بالا رفت ...اتاقش کنار اتاق ا.ت بود و وقتی که از اتاق ا.ت رد شد صدای گریه های ا.ت رو میشنید ...
وارد اتاق خودش شد و روی تخت دراز کشید که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
۱۲.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.