فیک جداناپذیر پارت ۷۶
فیک جداناپذیر پارت ۷۶
از زبان جونگ کوک
وقتی پرتش کردم با شتاب خورد زمین همینجور داشت با تعجب بهم نگاه می کرد انگار نباید انتظار همچین چیزی رو ازم میداشت
گفتم: زودباش جوابمو بده چرا این کارو کردی؟
از رو زمین بلند شد و دستی به لباساش کشید و گفت: واقعاً لازمه بگم؟ خودت فکر نمیکنی مقصر باشی؟ همه ی اینا بخاطر توعه همه ی بدبختی هام بخاطر توعه هرچی سختی و عذاب میکشم همش تقصیر توعه چون تو ولم کردی و رفتی حالا چی شده که بخاطر یه دختر اومدی اینجا تا باهام حرف بزنی؟
گفتم: آنا چندبار باید بهت بگم هرچی بین ما بوده دیگه وجود نداره چرا نمی خوای این واقعیت رو قبول کنی که این خودت بودی که ترکم کردی این تو بودی که بهم خیانت کردی و آبرومو جلوی همه بردی حالا من مقصرم؟ اما اگه الان ازم متنفری ناراحت نیستم برام مهم نیست ولی دیگه حق نداری به ات نزدیک شی فهمیدی؟ دفعه بعد دیگه دلم برات نمی سوزه حواستو خوب جمع کن حتی اگه یه تار مو از سرش کم شه یه ذره آب تو دلش تکون بخوره و آزارش بده یا کسی دلشو بکشنه یا ناراحتش کنه
یدفه دیدم زد گریه باز در حال نقش بازی کردن بود انگار خیال کرده احمق گیر آورده که می خواد خودشو مظلوم و پاک نشون بده ولی من دیگه هرگز تا آخر عمرم گولشو نمی خورم
آنا: من... من فقط دلم برات تنگ شده... من فقط می خوام با تو باشم دلم می خواد برگردیم به گذشته ها
گفتم: دلت نخواد چون تو برای من سال قبل غ پیش مردی دیگه نمی خوام حتی برای یک ثانیه جلوی چشمام باشی فقط برو جایی ک چشمم بهت نخوره
از ساختمون زدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم تو طول مسیری که رانندگی می کردم ات از اول تا آخرش رو ساکت بود
همش تقصیر منه نباید می آوردمش اینجا نباید این کارو می کردم یعنی الان دلشو شکوندم؟ ازم نا امید شده؟
باید یه جوری از دلش در می آوردم بخاطر همین تصمیم گرفتم که...
از زبان جونگ کوک
وقتی پرتش کردم با شتاب خورد زمین همینجور داشت با تعجب بهم نگاه می کرد انگار نباید انتظار همچین چیزی رو ازم میداشت
گفتم: زودباش جوابمو بده چرا این کارو کردی؟
از رو زمین بلند شد و دستی به لباساش کشید و گفت: واقعاً لازمه بگم؟ خودت فکر نمیکنی مقصر باشی؟ همه ی اینا بخاطر توعه همه ی بدبختی هام بخاطر توعه هرچی سختی و عذاب میکشم همش تقصیر توعه چون تو ولم کردی و رفتی حالا چی شده که بخاطر یه دختر اومدی اینجا تا باهام حرف بزنی؟
گفتم: آنا چندبار باید بهت بگم هرچی بین ما بوده دیگه وجود نداره چرا نمی خوای این واقعیت رو قبول کنی که این خودت بودی که ترکم کردی این تو بودی که بهم خیانت کردی و آبرومو جلوی همه بردی حالا من مقصرم؟ اما اگه الان ازم متنفری ناراحت نیستم برام مهم نیست ولی دیگه حق نداری به ات نزدیک شی فهمیدی؟ دفعه بعد دیگه دلم برات نمی سوزه حواستو خوب جمع کن حتی اگه یه تار مو از سرش کم شه یه ذره آب تو دلش تکون بخوره و آزارش بده یا کسی دلشو بکشنه یا ناراحتش کنه
یدفه دیدم زد گریه باز در حال نقش بازی کردن بود انگار خیال کرده احمق گیر آورده که می خواد خودشو مظلوم و پاک نشون بده ولی من دیگه هرگز تا آخر عمرم گولشو نمی خورم
آنا: من... من فقط دلم برات تنگ شده... من فقط می خوام با تو باشم دلم می خواد برگردیم به گذشته ها
گفتم: دلت نخواد چون تو برای من سال قبل غ پیش مردی دیگه نمی خوام حتی برای یک ثانیه جلوی چشمام باشی فقط برو جایی ک چشمم بهت نخوره
از ساختمون زدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم تو طول مسیری که رانندگی می کردم ات از اول تا آخرش رو ساکت بود
همش تقصیر منه نباید می آوردمش اینجا نباید این کارو می کردم یعنی الان دلشو شکوندم؟ ازم نا امید شده؟
باید یه جوری از دلش در می آوردم بخاطر همین تصمیم گرفتم که...
۳۳.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.