فیک جداناپذیر ادامه پارت ۷۷
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۷۷
از زبان ات
جونگ کوک بدون اینکه نظر منو بخواد سفارش قهوه داد اما نمی دونستم که می دونست من عاشق هات چاکلتم
اولش اصلا میلی نداشتم ولی بوی قهوه ها هوس انگیز بود وقتی دیدم جونگ کوک چطوری داره نگام میکنه فهمیدم که الانه بگه چرا نمیخورم و ربطش بده به یه چیز دیگه بخاطر همین کم کم میلم اومد و یه جرعه ازش رو خوردم
در همین حین یدفه صدای موبایلش به گوشم رسید برش داشت اما بعد از اینکه صفحش رو دید اخماش رفت تو هم یعنی کی بود؟
جونگ کوک: همینجا منتظرم بمون تا برگردم
ات: زود برگرد
جونگ کوک: باشه پرنسسسس تا چشم رو هم بزاری من سریع برگشتم
لبخند ریزی گوشه ی لبم نشست از محوطه دور شد منم از پشت شیشه های دودی سعی می کردم زیر نظر بگیرمش و بفهمم داره با کی حرف میزنه و چیا میگن به هم
چند دقیقه بعد هم یه ون مشکی با چندتا ماشین دیگه اومدن بیرون در کافی شاپ نگران جونگ کوک شدم نکنه باهاش کاری داشته باشن؟
چند نفر ازش پیاده شدن و اومدن سمت جونگ کوک قلبم تا اون موقع صدهزار جا رفت یعنی چیکار داشتن؟
تشخیص چهره ی افراد برام سخت بود اصلا زاویه دید خوبی نداشتم اما بعد از اینکه یه مکالمه ی کوتاهی کردن دوباره سوال ماشین هاشون شدن و از اونجا رفتن جونگ کوک هم اومد تو کنارم
ات: چیزی شده؟ اونا کی بودن باهات چیکار داشتن؟
جونگ کوک: چرا می خوای بفهمی؟
ات: خب چرا نباید بدونم؟
جونگ کوک: نگران نباش چیز خاصی نبود یه مسئله کاری بود که رفعش کردم
من که می دونم اون فقط می خواست با یه لبخند وانمود کنه که همه چی خوب و آرومه ولی نمی خواستم زیاد خودمو وارد قضیه کنم و اینطوری به کار اونم دخالت کنم
بعد از اینکه قهوه هامونو خوردیم رفتیم سوار ماشین شدیم و برگشتیم عمارت
سویچ ماشین رو سمت یکی از نگهبانا پرت کرد تا پارکش کنه
وقتی رفتیم تو همه ی برقا خاموش بود بجز چندتا هالوژن آجوما رو روی کاناپه دیدم رفتیم سمتش تا ما رو دید از جاش بلند شد
جونگ کوک: چرا هنوز بیدار موندید؟ الان دیگه دیر وقته برید استراحت کنید
آجوما: خیلی نگرانتون بودم همش می ترسیدم نکنه براتون اتفاقی افتاده باشه بقیه رو راضی کردم که برن بخوابن ولی من اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم همش فکر و ذهنم پیش شما بود
جونگ کوک: حالا که میبینید هر دو تامون حالمون کاملا خوبه پس دیگه راحت برین بخوابین
آجوما وقتی با دقت بیشتر مارو از سر تا پا برسی کرد گفت: جونگ کوک چرا پراهنت کثیف شده؟
جونگ کوک یه نگاهی به من کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به بدنش چسبوند و گفت: همش فقط بخاطر لطف این پرنسسه چیز خاصی نیست فقط خیلی دست و پا چلفتیه که نتونسته حتی یه کیک رو نگه داره
آجوما خنده ی ریزی کرد منم که اخمام رفته بود تو هم
حالا من شدم دست و پا چلفتی؟
از زبان ات
جونگ کوک بدون اینکه نظر منو بخواد سفارش قهوه داد اما نمی دونستم که می دونست من عاشق هات چاکلتم
اولش اصلا میلی نداشتم ولی بوی قهوه ها هوس انگیز بود وقتی دیدم جونگ کوک چطوری داره نگام میکنه فهمیدم که الانه بگه چرا نمیخورم و ربطش بده به یه چیز دیگه بخاطر همین کم کم میلم اومد و یه جرعه ازش رو خوردم
در همین حین یدفه صدای موبایلش به گوشم رسید برش داشت اما بعد از اینکه صفحش رو دید اخماش رفت تو هم یعنی کی بود؟
جونگ کوک: همینجا منتظرم بمون تا برگردم
ات: زود برگرد
جونگ کوک: باشه پرنسسسس تا چشم رو هم بزاری من سریع برگشتم
لبخند ریزی گوشه ی لبم نشست از محوطه دور شد منم از پشت شیشه های دودی سعی می کردم زیر نظر بگیرمش و بفهمم داره با کی حرف میزنه و چیا میگن به هم
چند دقیقه بعد هم یه ون مشکی با چندتا ماشین دیگه اومدن بیرون در کافی شاپ نگران جونگ کوک شدم نکنه باهاش کاری داشته باشن؟
چند نفر ازش پیاده شدن و اومدن سمت جونگ کوک قلبم تا اون موقع صدهزار جا رفت یعنی چیکار داشتن؟
تشخیص چهره ی افراد برام سخت بود اصلا زاویه دید خوبی نداشتم اما بعد از اینکه یه مکالمه ی کوتاهی کردن دوباره سوال ماشین هاشون شدن و از اونجا رفتن جونگ کوک هم اومد تو کنارم
ات: چیزی شده؟ اونا کی بودن باهات چیکار داشتن؟
جونگ کوک: چرا می خوای بفهمی؟
ات: خب چرا نباید بدونم؟
جونگ کوک: نگران نباش چیز خاصی نبود یه مسئله کاری بود که رفعش کردم
من که می دونم اون فقط می خواست با یه لبخند وانمود کنه که همه چی خوب و آرومه ولی نمی خواستم زیاد خودمو وارد قضیه کنم و اینطوری به کار اونم دخالت کنم
بعد از اینکه قهوه هامونو خوردیم رفتیم سوار ماشین شدیم و برگشتیم عمارت
سویچ ماشین رو سمت یکی از نگهبانا پرت کرد تا پارکش کنه
وقتی رفتیم تو همه ی برقا خاموش بود بجز چندتا هالوژن آجوما رو روی کاناپه دیدم رفتیم سمتش تا ما رو دید از جاش بلند شد
جونگ کوک: چرا هنوز بیدار موندید؟ الان دیگه دیر وقته برید استراحت کنید
آجوما: خیلی نگرانتون بودم همش می ترسیدم نکنه براتون اتفاقی افتاده باشه بقیه رو راضی کردم که برن بخوابن ولی من اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم همش فکر و ذهنم پیش شما بود
جونگ کوک: حالا که میبینید هر دو تامون حالمون کاملا خوبه پس دیگه راحت برین بخوابین
آجوما وقتی با دقت بیشتر مارو از سر تا پا برسی کرد گفت: جونگ کوک چرا پراهنت کثیف شده؟
جونگ کوک یه نگاهی به من کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به بدنش چسبوند و گفت: همش فقط بخاطر لطف این پرنسسه چیز خاصی نیست فقط خیلی دست و پا چلفتیه که نتونسته حتی یه کیک رو نگه داره
آجوما خنده ی ریزی کرد منم که اخمام رفته بود تو هم
حالا من شدم دست و پا چلفتی؟
۲۵.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.