فیک جداناپذیر پارت ۷۴
فیک جداناپذیر پارت ۷۴
از زبان ات
تو همین حین یدفه سرو کله ی چونگ هی پیدا شد اومد سمت مون
چونگ هی: ای بابا از دست شما ها یک ساعته دارم دنبالتون می گردم حالا بگین ببینم اینجا در خلوت تنهایی با هم چیکار می کردین؟
داشتم از خجالت سرخ میشدم سریع از بغل جونگ کوک دراومدم و فاصله گرفتم
ات: عاممم ما... ما فقط...هیچی هیچ کاری نکردیم اصلا درواقع قرار نبود که با هم کاری داشته باشیم مگه نه جونگ کوک
به جونگ کوک اشاره کردم که وانمود کنه دقیقاً همینه طوری که بفهمه اگه چیز دیگه ای بجز این بگه خودم با دستای خودم خفش می کنم
جونگ کوک: نه اصلا هم اینطور که میگه نیست اگه شما مزاحم کارمون نمیشدی الان اینجا نبودیم چو هی هرچی که میکشم زیر سر توعه هیچ وقت نمی تونی کاری رو یا درست انجام بدی یا گند نزدی توش
یدفه اومد دستمو گرفت و با خودش برم گردوند داخل سالن
همه نگاها رومو اسکن شده بود از خجالت سرمو انداختم پایین و به کف سالن خیره شدم صداهای پچ پچی که در گوشی در مورد ما میگفتن به گوشم می خورد
یکی: پس آنا راست می گفت دختره خیلی جوونه انگار یه عروسک کوچولوعه که فقط دلم می خوام عروسک خیمه شب بازیم باشه
یکی دیگه: دختره ی خوش خیال فکر کرده می تونه با جونگ کوک باشه واقعاً دلم براش می سوزه چون اصلا نمی دونه با کی در افتاده
اون یکی: نگاش کنین فقط چقدرم افاده ای و لوسه کاملا ازش معلومه که چقدر تی تیش مامانی و بچه ننست...
همینجور صداهای نفرت انگیز به گوشم می خورد واقعاً دلم می خواست هرچه زودتر از اینجا برم و پشت سرمم نگاه نکنم
هربار با شنیدن هر کلمه ای از دهنشون که دربارم می گفتن خوردم می کردن بیشتر از اینکه از حرفاشون ناراحت بشم عصبانی میشدم طوری که دلم می خواست همشونو به آتیش بکشم
یدفه دیدم دوباره همون دختره آنا اومده پیش جونگ کوک و هی خودشو بهش می چسبونه این بیشتر عصبانیم می کرد
وسطای مهمونی فهمیدم که قراره کیک تولدش رو بیارن منم که انگار رئیس و صاب مجلس رفتم گفتم که خودم می خوام کیک تولدش رو براش ببرم اما آنا نمی زاشت می خواست خودش کیک تولدش رو ببره که دیگه من برنده شدم و انگار خودشم دیگه راضی شد اما نیشخندی که بهم زد یه چیز دیگه ای رو می گفت
اما به هرحال خودم کیک تولدش رو براش بردم
وقتی داشتم با کیک تولدی که تو دستم بود قدم بر می داشتم که برم پیش جونگ کوک یدفه پای آنا جلوم دراز شد و باعث شد تعادلم رو از دست بدم و کیک بیوفته روی پیراهن جونگ کوک و خودمم نزدیک بود بیوفتم رو زمین اما قبل از اینکه کامل روی زمین بیوفتم و بدنم زمین سرد و سفت رو لمس کنه به موقع منو گرفت
از خجالت و احساس شرم و تأسفی که بخاطر گندی که بالا آورده بودم دلم می خواست برم پشت یه سنگ مخفی شم نزدیک بود بغضم بگیره که یدفه....
از زبان ات
تو همین حین یدفه سرو کله ی چونگ هی پیدا شد اومد سمت مون
چونگ هی: ای بابا از دست شما ها یک ساعته دارم دنبالتون می گردم حالا بگین ببینم اینجا در خلوت تنهایی با هم چیکار می کردین؟
داشتم از خجالت سرخ میشدم سریع از بغل جونگ کوک دراومدم و فاصله گرفتم
ات: عاممم ما... ما فقط...هیچی هیچ کاری نکردیم اصلا درواقع قرار نبود که با هم کاری داشته باشیم مگه نه جونگ کوک
به جونگ کوک اشاره کردم که وانمود کنه دقیقاً همینه طوری که بفهمه اگه چیز دیگه ای بجز این بگه خودم با دستای خودم خفش می کنم
جونگ کوک: نه اصلا هم اینطور که میگه نیست اگه شما مزاحم کارمون نمیشدی الان اینجا نبودیم چو هی هرچی که میکشم زیر سر توعه هیچ وقت نمی تونی کاری رو یا درست انجام بدی یا گند نزدی توش
یدفه اومد دستمو گرفت و با خودش برم گردوند داخل سالن
همه نگاها رومو اسکن شده بود از خجالت سرمو انداختم پایین و به کف سالن خیره شدم صداهای پچ پچی که در گوشی در مورد ما میگفتن به گوشم می خورد
یکی: پس آنا راست می گفت دختره خیلی جوونه انگار یه عروسک کوچولوعه که فقط دلم می خوام عروسک خیمه شب بازیم باشه
یکی دیگه: دختره ی خوش خیال فکر کرده می تونه با جونگ کوک باشه واقعاً دلم براش می سوزه چون اصلا نمی دونه با کی در افتاده
اون یکی: نگاش کنین فقط چقدرم افاده ای و لوسه کاملا ازش معلومه که چقدر تی تیش مامانی و بچه ننست...
همینجور صداهای نفرت انگیز به گوشم می خورد واقعاً دلم می خواست هرچه زودتر از اینجا برم و پشت سرمم نگاه نکنم
هربار با شنیدن هر کلمه ای از دهنشون که دربارم می گفتن خوردم می کردن بیشتر از اینکه از حرفاشون ناراحت بشم عصبانی میشدم طوری که دلم می خواست همشونو به آتیش بکشم
یدفه دیدم دوباره همون دختره آنا اومده پیش جونگ کوک و هی خودشو بهش می چسبونه این بیشتر عصبانیم می کرد
وسطای مهمونی فهمیدم که قراره کیک تولدش رو بیارن منم که انگار رئیس و صاب مجلس رفتم گفتم که خودم می خوام کیک تولدش رو براش ببرم اما آنا نمی زاشت می خواست خودش کیک تولدش رو ببره که دیگه من برنده شدم و انگار خودشم دیگه راضی شد اما نیشخندی که بهم زد یه چیز دیگه ای رو می گفت
اما به هرحال خودم کیک تولدش رو براش بردم
وقتی داشتم با کیک تولدی که تو دستم بود قدم بر می داشتم که برم پیش جونگ کوک یدفه پای آنا جلوم دراز شد و باعث شد تعادلم رو از دست بدم و کیک بیوفته روی پیراهن جونگ کوک و خودمم نزدیک بود بیوفتم رو زمین اما قبل از اینکه کامل روی زمین بیوفتم و بدنم زمین سرد و سفت رو لمس کنه به موقع منو گرفت
از خجالت و احساس شرم و تأسفی که بخاطر گندی که بالا آورده بودم دلم می خواست برم پشت یه سنگ مخفی شم نزدیک بود بغضم بگیره که یدفه....
۲۵.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.