PART50

ساعت از دو نیمه‌شب گذشته بود. باد سرد لندن از پنجره‌ی نیمه‌باز اتاق می‌وزید. صدای رعد خفه‌ای از دور شنیده می‌شد.
جونگ‌کوک روی صندلی چوبی، کنار میز اتاق تاریکش نشسته بود. نور ملایمی از چراغ رومیزی روی دست‌هایش افتاده بود، روی گوشی خاموشی که جلویش بود.

قلبش سنگین بود. مثل همیشه.
پنج ماه گذشته بود

دستش را روی صفحه‌ی موبایل کشید. گوشی را روشن کرد. وارد چت شد.

"میخواستم بغلت کنم..."

همان یک پیام.
همان یک جمله، مثل پتک، هر شب به قلبش می‌خورد.

بغض گلویش را گرفت. گوشی را روی میز گذاشت. آرنج‌هایش را روی زانو گذاشت و دو دستش را روی صورتش فشار داد.

با خودش گفت:
«کاش می‌دونستی... چرا جواب نمی‌دم... کاش می‌فهمیدی که اگه یه بار دیگه صداتو بشنوم، ممکنه همه‌چی رو نابود کنم...»

اوایل که به لندن رسیده بود، همه‌چی با کنترل پیش رفت. اما بعد... بعد از اون شبِ اتاق جیمز، همه‌چی تغییر کرد.

وقتی جیمز گوشی‌اش را گرفت، وقتی ته‌دیدش کرد، وقتی گفت: یا عشق، یا باند...

جونگ‌کوک می‌دانست جیمز فقط تهدید نمی‌کند. اگر بفهمد رایا هنوز در قلبش است، اگر حتی شک کند که او هنوز پیام می‌دهد... کافی بود یک نفر سایه‌ی رایا را دنبال کند.
کافی بود یک ردیاب روی گوشی‌اش بماند.
کافی بود... فقط یک‌بار اشتباه کند.

و جونگ‌کوک نمی‌توانست اجازه دهد رایا آسیب ببیند.
پس پیام نداد.
تایپ کرد، ولی فرستاده نشد.
شب‌ها با صدای پیام نخوانده‌ی او می‌خوابید.
و صبح‌ها با تصویر چشمان اشک‌آلودش از خواب بیدار می‌شد.

دلتنگی، مثل سم، آرام آرام درونش را می‌سوزاند.

ولی خودش را مجبور می‌کرد که وانمود کند چیزی نیست. که محو نقشه شود. که ماموریت‌های جیمز را با دقت انجام دهد. چون تنها راهش همین بود.

فقط با نابودی جیمز، فقط با تصاحب جای او، می‌توانست رایا را دوباره پس بگیرد.
آزاد. امن. برای همیشه.

جونگ‌کوک زیر لب زمزمه کرد:
«یه روز میام دنبالت رایا... با همه‌چی... با یه زندگی که مال خودمونه...»

ولی امشب، فقط سکوت بود. فقط باد. فقط پیام نخوانده‌ای که مثل خنجر، توی صفحه‌ی گوشی چشمک می‌زد.
دیدگاه ها (۱)

PART51

PART52

ادامه پارت 49

PART49

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

دوست پسر دمدمی مزاج

ادامه پارت قبل لبخند پنهانی زد اون عاشق آسمون بود اما خیلی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط