کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت٢٩
دیگ یواش یواش داشت ظهر میشد اما پارسا بر نگشتع بود
گشنم شده بود و چیزی نمیگفتم مهرداد هم چشماشو بسته بود اما بیدار بود یهو صدای شکمم همه چیو لو داد
مهرداد ی خنده ریزی کرد و گفت
-گشنته
+ن بابا یعنی اره خیلی
-خب چرا نگفتی
+چی بگم هر چی حلیم خوردیم معلوم نیس کجا رفته...
خندیدو گفت
-الان میرم ی چیزی میگیرم میام چشم برنداری
+باشه میخوای من برم تو بمون
-ن میرم
+ن بزار من برم تو نمیدونی چی میخوام
-خب میگی چی میخوای میگیرم
+بشین حرف اضافی نباشه
-پس حداقل کارتمو بگیر
+خوووووب دیگ چی
خندیدمو پیاده شدم از کوچه بیرون اومدم و دنبال ی فست فودی گشتم
دو تا پیتزا چهارفصل با مخلفات سفارش دادم و تا اماده شه رفتم تو ی فروشگاه زنجیره ای کلی خوراکی از چیپس و پفک شکلات تخته ای و شیرکاکاءو و لواشک و پاستیل و تمام چیزایی ک دوست داشتم دوتا پلاستیک بزرگ شده بود
خانومه ک حساب میکردچپ چپ نگام میکرد گفت
*اینهمه؟
+خب مهمون دارم ناراحتین؟خوبه ک ی روزه اینهمه فروش
*بله درسته
حساب کتاب کردو گفت
*٢٨٠ت
تازه فهمیده بودم ک چقدر خرید کردم
چیزی نگفتمو حساب کردم پیتزا ها هم تحویل گرفتم و ب سمت ماشین اومدم وقتی ک رسیدم دیدم تخت گرفته خوابیده
انگار ن انگار ک باید مراقب باشه یهو محکم کوبیدم ب شیشه چنان پرید ک انگار بهش برق وارد کردن
خندیمومهرداد فقط نگام میکرد
اومدم سوار شدم و وقتی پلاستیکو دستم دید گفت
-چ خبرته مگه میخوایم بریم سفر شمال
+فکر کردی این حالا حالا ها میره بیرون حالا بیا پیتزا رو بخور تا از دهن نیوفتاده
نوشابه رو دادم بهش ی نگام کرد ی نگاه ب دوغ تو دستم
-پیتزا با دوغ اخه
+مگه چیه
-اخه با دوغ
+اره همینه ک هس
-چ خشن
شروع کردیم ب خوردن
پیتزا هم تموم شد اما خبری از پارسا نبود
+من دارم ب شک میوفتم ک این ادرس درست باشه
-نمیدونم شاید هم این
یهو ماشین پارسا اومد سریع سرمونو خم کردیم وقتی رفت تو سرمونو بلند کردیم
+پارسا بود ن؟
-اره
+کصافت عوضی
-با منی؟
+ن بابا با پارسام عوضی
-هنوز ک چیزی معلوم نیس
+کلا بدم میاد ازش
خندید و حرفی نزد
ساعت ها گذشت و پارسا بیرون نیومد
ساعت٨شب بود و من خمیازه میکشیدم
ی عالمه پوست پفک هایی ک خورده بودمو ریخته بودیم تو پلاستیک هوا داشت سرد میشد و از شانس بدمون یواش یواش داشت هوا ابری و گرفته میشد
ادامه در کامنت #maryam
پارت٢٩
دیگ یواش یواش داشت ظهر میشد اما پارسا بر نگشتع بود
گشنم شده بود و چیزی نمیگفتم مهرداد هم چشماشو بسته بود اما بیدار بود یهو صدای شکمم همه چیو لو داد
مهرداد ی خنده ریزی کرد و گفت
-گشنته
+ن بابا یعنی اره خیلی
-خب چرا نگفتی
+چی بگم هر چی حلیم خوردیم معلوم نیس کجا رفته...
خندیدو گفت
-الان میرم ی چیزی میگیرم میام چشم برنداری
+باشه میخوای من برم تو بمون
-ن میرم
+ن بزار من برم تو نمیدونی چی میخوام
-خب میگی چی میخوای میگیرم
+بشین حرف اضافی نباشه
-پس حداقل کارتمو بگیر
+خوووووب دیگ چی
خندیدمو پیاده شدم از کوچه بیرون اومدم و دنبال ی فست فودی گشتم
دو تا پیتزا چهارفصل با مخلفات سفارش دادم و تا اماده شه رفتم تو ی فروشگاه زنجیره ای کلی خوراکی از چیپس و پفک شکلات تخته ای و شیرکاکاءو و لواشک و پاستیل و تمام چیزایی ک دوست داشتم دوتا پلاستیک بزرگ شده بود
خانومه ک حساب میکردچپ چپ نگام میکرد گفت
*اینهمه؟
+خب مهمون دارم ناراحتین؟خوبه ک ی روزه اینهمه فروش
*بله درسته
حساب کتاب کردو گفت
*٢٨٠ت
تازه فهمیده بودم ک چقدر خرید کردم
چیزی نگفتمو حساب کردم پیتزا ها هم تحویل گرفتم و ب سمت ماشین اومدم وقتی ک رسیدم دیدم تخت گرفته خوابیده
انگار ن انگار ک باید مراقب باشه یهو محکم کوبیدم ب شیشه چنان پرید ک انگار بهش برق وارد کردن
خندیمومهرداد فقط نگام میکرد
اومدم سوار شدم و وقتی پلاستیکو دستم دید گفت
-چ خبرته مگه میخوایم بریم سفر شمال
+فکر کردی این حالا حالا ها میره بیرون حالا بیا پیتزا رو بخور تا از دهن نیوفتاده
نوشابه رو دادم بهش ی نگام کرد ی نگاه ب دوغ تو دستم
-پیتزا با دوغ اخه
+مگه چیه
-اخه با دوغ
+اره همینه ک هس
-چ خشن
شروع کردیم ب خوردن
پیتزا هم تموم شد اما خبری از پارسا نبود
+من دارم ب شک میوفتم ک این ادرس درست باشه
-نمیدونم شاید هم این
یهو ماشین پارسا اومد سریع سرمونو خم کردیم وقتی رفت تو سرمونو بلند کردیم
+پارسا بود ن؟
-اره
+کصافت عوضی
-با منی؟
+ن بابا با پارسام عوضی
-هنوز ک چیزی معلوم نیس
+کلا بدم میاد ازش
خندید و حرفی نزد
ساعت ها گذشت و پارسا بیرون نیومد
ساعت٨شب بود و من خمیازه میکشیدم
ی عالمه پوست پفک هایی ک خورده بودمو ریخته بودیم تو پلاستیک هوا داشت سرد میشد و از شانس بدمون یواش یواش داشت هوا ابری و گرفته میشد
ادامه در کامنت #maryam
۱۱.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.