love inother style پارت67
#love_inother_style #پارت67
ساکورا
ایششش نکن دیگه کوین
کوین:خیلی حال میده اذیت کردنت
من:خیل خنکی اقا من اصلا طلاق میخوام طلاق
کوین:خجالت بکششش بعدشم من طلاقت نمیدم همین که هس میخواستی وقتی پدر کلیسا پیوند میخوند قبول نکنی
من:من خر شدم قبول کردم جادو کردی منو اصلا آقا من درخواست ویدیو چک دارم آها
کوین:باش بیا
فیلمو گذاشت تو دستگاه شروع کرد به نمایش دادن از لحظه ورودمون چون پدرم اجازه داده بود دیگه پدرم همراهیم نکرد از همونجا دستایی کوین گرفتم هیع چقدر استرس داشتم
من:اون موقع جنتلمن بودی الآن خرمنم نیستی
کوین:بچه پرو چی گفتی
من باخنده:اخبار یه بار اعلام میکنه
کوین:نخیر دوبارش میکنم من
شروع کردم به قلقلک دادنم منم بی جنبه نزدیک بود بیفتم از رویی تخت که یقه کوین گرفتم کوین افتاد روم باهاش چشم تو چشم شدم خدایا چه گلی به سرم بگیرم هوففف که باگذاشته شدن لباش رویی لبام رسما خفه شدم دستشو گذاشت پشت گردنم سرشو کرد بین گردنم بویی عمیقی کشید از خود بیخود شد یهو احساس سوختن کردم توناحیه گردنم خدایا مارک زد گردنمو نه دیگه اما خودمم کم کم جنبمو از دست دادم
(بقیشم اهم بچه نشسته نمیگم)
***///***///***///***
کوین
تقریبا یک هفته از خریتم میگذره و ساکورا حتی باهام حرف نمیزنه
من:ساکورا دروبازکن
ساکورا:نمیخوام برو سرکار بعدا درو باز میکنم
من:ببخشید خوب
با چهره ای قرمز اومد
ساکورا:الآن زن شدنم تو این سن مخصوصا بیست یک درسته نه درسته شانس آوردی بچه دار نشدم وگرنه کوین چنان این خونه رو روسرت خراب میکردم
عوقققق دوید سمت دسشویی
من:ساکورا چیشدی
ساکورا:کوین حاضرشو بریم دکتر
من:چرا
ساکورا:زرزر نکن بجنب
سوارماشین شدیم جلویی دربیمارستان که ویکی کار میکرد پیاده شدیم
ویکی:اوه سلام چیشدع اومدین اینجا
ساکورا:کوین میشه بری بیرون من حرف بزنم
من:پوف باشه عزیزم
رفتم بیرون نشستم رویی نیمکت
*واییی اونجا رو.نگاه کن اون بازیکن معروف تیم والیبال نیس کوین
+چرا چرا خودشه بجنب بریم پیش
اومدن سمتم همون دوتا دخترا
*وایی شما کوین هستین بازیکن تیم ملی و همچنین مربی تیم نوجوانان
من:بله خودم هستم
+وایی میشه باهاتون عکس بگیریم
من:البته خواهش میکنم
عکسارو گرفتن هم تموم شدش در اتاق ویکی باز شدش
ساکورا:مرسی ویکی خوشحال شدم دیدمت
ویکی:ناراحت نشو حالا توام منم همینطور مواظب باش بای کوین توام همینطور
من:مرسی بای
راه افتادیم سمت ماشین
من:چیشدش چی گفت
ساکورا:...
من:ساکورا خانومی جواب نمیدی
ساکورا:....
من:بگو دیگه
ساکورا:هیچی دیگه یه بچه انداختی به دامنم خلاصم کردی چیزی نشده شده نهههه میفهمی چیشده من خودم هنوز بچم بعد تو یکی این خودمو...
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم اصلا
ساکورا
ایششش نکن دیگه کوین
کوین:خیلی حال میده اذیت کردنت
من:خیل خنکی اقا من اصلا طلاق میخوام طلاق
کوین:خجالت بکششش بعدشم من طلاقت نمیدم همین که هس میخواستی وقتی پدر کلیسا پیوند میخوند قبول نکنی
من:من خر شدم قبول کردم جادو کردی منو اصلا آقا من درخواست ویدیو چک دارم آها
کوین:باش بیا
فیلمو گذاشت تو دستگاه شروع کرد به نمایش دادن از لحظه ورودمون چون پدرم اجازه داده بود دیگه پدرم همراهیم نکرد از همونجا دستایی کوین گرفتم هیع چقدر استرس داشتم
من:اون موقع جنتلمن بودی الآن خرمنم نیستی
کوین:بچه پرو چی گفتی
من باخنده:اخبار یه بار اعلام میکنه
کوین:نخیر دوبارش میکنم من
شروع کردم به قلقلک دادنم منم بی جنبه نزدیک بود بیفتم از رویی تخت که یقه کوین گرفتم کوین افتاد روم باهاش چشم تو چشم شدم خدایا چه گلی به سرم بگیرم هوففف که باگذاشته شدن لباش رویی لبام رسما خفه شدم دستشو گذاشت پشت گردنم سرشو کرد بین گردنم بویی عمیقی کشید از خود بیخود شد یهو احساس سوختن کردم توناحیه گردنم خدایا مارک زد گردنمو نه دیگه اما خودمم کم کم جنبمو از دست دادم
(بقیشم اهم بچه نشسته نمیگم)
***///***///***///***
کوین
تقریبا یک هفته از خریتم میگذره و ساکورا حتی باهام حرف نمیزنه
من:ساکورا دروبازکن
ساکورا:نمیخوام برو سرکار بعدا درو باز میکنم
من:ببخشید خوب
با چهره ای قرمز اومد
ساکورا:الآن زن شدنم تو این سن مخصوصا بیست یک درسته نه درسته شانس آوردی بچه دار نشدم وگرنه کوین چنان این خونه رو روسرت خراب میکردم
عوقققق دوید سمت دسشویی
من:ساکورا چیشدی
ساکورا:کوین حاضرشو بریم دکتر
من:چرا
ساکورا:زرزر نکن بجنب
سوارماشین شدیم جلویی دربیمارستان که ویکی کار میکرد پیاده شدیم
ویکی:اوه سلام چیشدع اومدین اینجا
ساکورا:کوین میشه بری بیرون من حرف بزنم
من:پوف باشه عزیزم
رفتم بیرون نشستم رویی نیمکت
*واییی اونجا رو.نگاه کن اون بازیکن معروف تیم والیبال نیس کوین
+چرا چرا خودشه بجنب بریم پیش
اومدن سمتم همون دوتا دخترا
*وایی شما کوین هستین بازیکن تیم ملی و همچنین مربی تیم نوجوانان
من:بله خودم هستم
+وایی میشه باهاتون عکس بگیریم
من:البته خواهش میکنم
عکسارو گرفتن هم تموم شدش در اتاق ویکی باز شدش
ساکورا:مرسی ویکی خوشحال شدم دیدمت
ویکی:ناراحت نشو حالا توام منم همینطور مواظب باش بای کوین توام همینطور
من:مرسی بای
راه افتادیم سمت ماشین
من:چیشدش چی گفت
ساکورا:...
من:ساکورا خانومی جواب نمیدی
ساکورا:....
من:بگو دیگه
ساکورا:هیچی دیگه یه بچه انداختی به دامنم خلاصم کردی چیزی نشده شده نهههه میفهمی چیشده من خودم هنوز بچم بعد تو یکی این خودمو...
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم اصلا
۷.۳k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.