love inother style پارت68
#love_inother_style #پارت68
ویکی
پوففف ببین حالا هاا خدایا اینم حامله شدش که وییی ولی خیلی خوشحالم جوننن دارم خاله میشم که یهو ساعتم صدادادش رفتم قرصمو برداشتم با یع لیوان آب دادم بالا نشستم سرجام
که گوشیم لرزید به گوشیم نگاهی انداختم یونگ بود خندیدم بازش کردم
یونگ:وقت داری!
من:من واسه تو همیشه وقت دارم!
یونگ:پس بیا پایین بریم میخوام ببرمت یه جایی
من:ببخشید یه ساعت دیگه یونگ امروز یه مریض دارم
یونگ:باشه پس من سر همین یه ساعت میرم استدیو برمیگردم
من:باش آقایی خواننده باش کار نداری
یونگ:نه اگه پی دی نیم بزاره بیام وگرنه باید تو بیایی
من:باش بای
پرستار:خانوم ویکی مریضتون گفتن امروز نمیتونن بیان
من:چییی باش پس من میرم بدو بدو رفتم پایین داشت میرفت سمت ماشینش
من:هیععع یونگگگگ
یونگ برگشت سمتم دویدم سمتش گرفتمش تو بغلم یونگ هم منو گرفت بغلش
یونگ:گفتی یه ساعت دیگه که خانوم دکتر
من:قرارشو لغو کرد ناراضی برم بعدا بیام هان؟؟
یونگ:چه نه نه بابا خیلیم خوبه
سوار ماشینش شدیم و راه افتاد
من:کجا میریم حالا هوم؟؟
یونگ:میفهمی
پیاده شدیم جلویی قبرستون
من:یونگی قبرستون آخه
یونگ:نق نزن دیگه بیا
بردم بالا سر یه قبر وای مادرش بود
یونگ:سلام مامان خوبی امروز تنها یا با کیف دستی نیومدم امروز اومدم عشقمو بهت معرفی کنم میدونم میشناسیش اما گفتم باخودم بیارمش
من:سلام مادر من ویکی هستم از اشتاییتون خوشحالم درضمن این پسر خشک احساسی شما همیشه باعث میشه قلبم خیلی صدا بده خودش میدونه چقدر دوسش دارم لطفا مواظبمون باشین!
یونگ:خوب بیا بریم مادر بازم میام
سوار ماشین شدیم دیگه رسیده بودیم بالایی کوه از اون بالا همه سئول دیده میشد
یونگ:انگشترتو ببینم
من:هان اینو که باهم خریدیم
یونگ:میدونم بدش
درش اوردم دادم بهش
من:خیلی جایی قشنگیه مگه نه یونگ
یونگ:اوهوم دوسش داری
من:خیلییییی
خیره شدم به منظره
یونگ:دستتو بده من
دستمو دادم بهش انگشتر کرد دستم همونطوری به منظره نگاه میکردم
یونگ هم باتعجب به من دستامو اومدم لمسش کردم که یهو احساس کردم انگشترم فرق داره نگاه کردم دیدم حلقه ازدواج بود به یونگ نگاه کردم خندید
ویکی
پوففف ببین حالا هاا خدایا اینم حامله شدش که وییی ولی خیلی خوشحالم جوننن دارم خاله میشم که یهو ساعتم صدادادش رفتم قرصمو برداشتم با یع لیوان آب دادم بالا نشستم سرجام
که گوشیم لرزید به گوشیم نگاهی انداختم یونگ بود خندیدم بازش کردم
یونگ:وقت داری!
من:من واسه تو همیشه وقت دارم!
یونگ:پس بیا پایین بریم میخوام ببرمت یه جایی
من:ببخشید یه ساعت دیگه یونگ امروز یه مریض دارم
یونگ:باشه پس من سر همین یه ساعت میرم استدیو برمیگردم
من:باش آقایی خواننده باش کار نداری
یونگ:نه اگه پی دی نیم بزاره بیام وگرنه باید تو بیایی
من:باش بای
پرستار:خانوم ویکی مریضتون گفتن امروز نمیتونن بیان
من:چییی باش پس من میرم بدو بدو رفتم پایین داشت میرفت سمت ماشینش
من:هیععع یونگگگگ
یونگ برگشت سمتم دویدم سمتش گرفتمش تو بغلم یونگ هم منو گرفت بغلش
یونگ:گفتی یه ساعت دیگه که خانوم دکتر
من:قرارشو لغو کرد ناراضی برم بعدا بیام هان؟؟
یونگ:چه نه نه بابا خیلیم خوبه
سوار ماشینش شدیم و راه افتاد
من:کجا میریم حالا هوم؟؟
یونگ:میفهمی
پیاده شدیم جلویی قبرستون
من:یونگی قبرستون آخه
یونگ:نق نزن دیگه بیا
بردم بالا سر یه قبر وای مادرش بود
یونگ:سلام مامان خوبی امروز تنها یا با کیف دستی نیومدم امروز اومدم عشقمو بهت معرفی کنم میدونم میشناسیش اما گفتم باخودم بیارمش
من:سلام مادر من ویکی هستم از اشتاییتون خوشحالم درضمن این پسر خشک احساسی شما همیشه باعث میشه قلبم خیلی صدا بده خودش میدونه چقدر دوسش دارم لطفا مواظبمون باشین!
یونگ:خوب بیا بریم مادر بازم میام
سوار ماشین شدیم دیگه رسیده بودیم بالایی کوه از اون بالا همه سئول دیده میشد
یونگ:انگشترتو ببینم
من:هان اینو که باهم خریدیم
یونگ:میدونم بدش
درش اوردم دادم بهش
من:خیلی جایی قشنگیه مگه نه یونگ
یونگ:اوهوم دوسش داری
من:خیلییییی
خیره شدم به منظره
یونگ:دستتو بده من
دستمو دادم بهش انگشتر کرد دستم همونطوری به منظره نگاه میکردم
یونگ هم باتعجب به من دستامو اومدم لمسش کردم که یهو احساس کردم انگشترم فرق داره نگاه کردم دیدم حلقه ازدواج بود به یونگ نگاه کردم خندید
۷.۰k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.