اول لایک 🥺
#نفرین شده #چهل_و_نه
_کی میریم خونه ؟ حالم از بوی الکل اینجا به هم میخوره
ایلیا : فعلا تا چند روز دیگه هم باید باشی چند تا آزمایش داری باید انجام بدن ، ناسلامتی میخوای پرستار مملکت شی باید شبانه روز اینجا باشی بعد میگی حالم از بوی الکل به هم میخوره ؟
با شنیدن این حرف یاد دانشگاهی افتادم
_پس دانشگاهم چیشده ؟ نکنه که اخراجم کردن ؟
ایلیا : نه نگران نباش استراحت پزشکی گرفتیم برات ، فقط این چند وقت خیلی عقب افتادی باید خیلی بخونی
_اوهوم ، خدارو شکر که حواستون به این مورد بوده
ایلیا رفت بیرون منم داشتم سعی کنم که بخوابم ، که یهو در باز شد و پریسا بین در نمایان شد
پریسا : بیام تو ؟
_اوهوم
اومد و کنار تخت نشست ، : میتونی حرف بزنی الی ؟
_آره بهتر شدم
پریسا : خب بگو ببینم چطوری اینطوری شدی ؟
_نمیدونم
پریسا نگام کرد و گفت : واقعا نمیدونی ؟ آخه چطوری ؟
_یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ، فقط یادمه زنگ زدم به بابا و گفتم که حال عزیز بد شده همین دکتر گفته به خاطر ضربه ای بوده که به سرم خورده ،
پریسا : نمیخوای درباره اون چیزی که با اون دختره بهار صحبت کردید بهم بگی ؟
_میگم بهتون هر وقت تنها شدیم با هم میگم
پریسا : بگو دیگه الان تنهاییم
پریسا خیلی اصرار کرد واسه همین یه کم از موضوع رو بهش گفتم : بهار گفت که من نفرین شدم
پریسا شوکه نگاهم کرد ،
پریسا : خب .... خب این یعنی چی ؟ چه نفرینی ؟
ماجرا رو تا جایی که بخواد موضوع بسته شه براش توضیح دادم
اینقدر تعجب کرد که منم شاخ های روی سرش رو میدیدم
چند دقیقه صبر کرد و بعد گفت : الان درمانش چیه
_فقط صبر
پریسا : آخه اینطوری که نمیشه اصلا از کجا معلوم این کما رفتنت هم کار همینا نباشه ؟ کاری نمیخوای من برات انجام بدم ؟
_هنوز معلوم نیست منم که فعلا فراموشی گرفتم نمیدونم اصلا چه اتفاقی برام افتاده ، خواهشاً شما هم تو این موضوع دخالت نکنین جون شما هم به خطر میوفته
پریسا : باشه ولی اگه مشکلی پیش اومد بهم بگو
_باشه ممنون
پریسا : من فعلا میرم بیرون کمی استراحت کن
_باش
پریسا رفت و منم سعی کردم بخوابم خیلی سرم درد میکرد یه کم که گذشت خوابم برد ، تصویر های مبهمی میومد جلوی چشمم ، توی اتاق خونه عزیز جون بودم و داشتم میرفتم سمت در که یهو از خواب پریدم سرم درد گرفته بود دردش خیلی بد بود بعد یک ساعت دکتر اومد و منتقلم کردن به بخش
#رمان_z #رمان #ترسناک #نویسنده
_کی میریم خونه ؟ حالم از بوی الکل اینجا به هم میخوره
ایلیا : فعلا تا چند روز دیگه هم باید باشی چند تا آزمایش داری باید انجام بدن ، ناسلامتی میخوای پرستار مملکت شی باید شبانه روز اینجا باشی بعد میگی حالم از بوی الکل به هم میخوره ؟
با شنیدن این حرف یاد دانشگاهی افتادم
_پس دانشگاهم چیشده ؟ نکنه که اخراجم کردن ؟
ایلیا : نه نگران نباش استراحت پزشکی گرفتیم برات ، فقط این چند وقت خیلی عقب افتادی باید خیلی بخونی
_اوهوم ، خدارو شکر که حواستون به این مورد بوده
ایلیا رفت بیرون منم داشتم سعی کنم که بخوابم ، که یهو در باز شد و پریسا بین در نمایان شد
پریسا : بیام تو ؟
_اوهوم
اومد و کنار تخت نشست ، : میتونی حرف بزنی الی ؟
_آره بهتر شدم
پریسا : خب بگو ببینم چطوری اینطوری شدی ؟
_نمیدونم
پریسا نگام کرد و گفت : واقعا نمیدونی ؟ آخه چطوری ؟
_یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ، فقط یادمه زنگ زدم به بابا و گفتم که حال عزیز بد شده همین دکتر گفته به خاطر ضربه ای بوده که به سرم خورده ،
پریسا : نمیخوای درباره اون چیزی که با اون دختره بهار صحبت کردید بهم بگی ؟
_میگم بهتون هر وقت تنها شدیم با هم میگم
پریسا : بگو دیگه الان تنهاییم
پریسا خیلی اصرار کرد واسه همین یه کم از موضوع رو بهش گفتم : بهار گفت که من نفرین شدم
پریسا شوکه نگاهم کرد ،
پریسا : خب .... خب این یعنی چی ؟ چه نفرینی ؟
ماجرا رو تا جایی که بخواد موضوع بسته شه براش توضیح دادم
اینقدر تعجب کرد که منم شاخ های روی سرش رو میدیدم
چند دقیقه صبر کرد و بعد گفت : الان درمانش چیه
_فقط صبر
پریسا : آخه اینطوری که نمیشه اصلا از کجا معلوم این کما رفتنت هم کار همینا نباشه ؟ کاری نمیخوای من برات انجام بدم ؟
_هنوز معلوم نیست منم که فعلا فراموشی گرفتم نمیدونم اصلا چه اتفاقی برام افتاده ، خواهشاً شما هم تو این موضوع دخالت نکنین جون شما هم به خطر میوفته
پریسا : باشه ولی اگه مشکلی پیش اومد بهم بگو
_باشه ممنون
پریسا : من فعلا میرم بیرون کمی استراحت کن
_باش
پریسا رفت و منم سعی کردم بخوابم خیلی سرم درد میکرد یه کم که گذشت خوابم برد ، تصویر های مبهمی میومد جلوی چشمم ، توی اتاق خونه عزیز جون بودم و داشتم میرفتم سمت در که یهو از خواب پریدم سرم درد گرفته بود دردش خیلی بد بود بعد یک ساعت دکتر اومد و منتقلم کردن به بخش
#رمان_z #رمان #ترسناک #نویسنده
۸.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.