اول لایک لطفااا ❤️🧡
#نفرین شده #پنجاه
دو روز گذشت و من هنوز تو بیمارستان بودم تو این دو روز خاله و عزیز جون اومدن دیدنم بماند که چقدر ناراحت بودن به خصوص عزیز جون که خودش رو مقصر این حوادث میدونست
یک روز دیگه هم گذشت و تو این یک روز بقیه آزمایشات رو گرفتن و گفتن که دیگه مرخص میشم
ایلیا کارای مرخصی رو انجام داد و برگشتیم خونه ، واقعا دیگه حالم از اونجا به هم میخورد با پای چلاق و سر شکسته وارد خونه شدم ، خیر سرم رفتم از عزیز مراقبت کنم خودم بدتر شدم که حالا یه خانواده باید بیان از من مراقبت کنن
یه نایلون گذاشتم روی سرم و پامم پوشوندم که آب نره زیر باند و رفتم و یه دوش سریع گرفتم کمی بهتر شد یه ذره خوابیدم که شاید سر دردم بهتر بشه بعد یک ساعت که از خواب بیدار شدم مامان در اتاقمو زدم و اومد تو
مامان : الینا دوستت اومده بهت سر بزنه
_دوستم ؟ پریسا و ساناز ؟
مامان : نه میگه که اسمش بهاره
بهار ؟ بهار چرا اومده ؟
_باشه مامان بگو بیاد تو اتاق حرف بزنیم
مامان : باشه عزیزم
مامان رفت و چند ثانیه بعد بهار اومد تو اتاق
بهار : سلام ، حالت بهتره ؟
#ترسناک #رمان #رمان_z #نویسنده
دو روز گذشت و من هنوز تو بیمارستان بودم تو این دو روز خاله و عزیز جون اومدن دیدنم بماند که چقدر ناراحت بودن به خصوص عزیز جون که خودش رو مقصر این حوادث میدونست
یک روز دیگه هم گذشت و تو این یک روز بقیه آزمایشات رو گرفتن و گفتن که دیگه مرخص میشم
ایلیا کارای مرخصی رو انجام داد و برگشتیم خونه ، واقعا دیگه حالم از اونجا به هم میخورد با پای چلاق و سر شکسته وارد خونه شدم ، خیر سرم رفتم از عزیز مراقبت کنم خودم بدتر شدم که حالا یه خانواده باید بیان از من مراقبت کنن
یه نایلون گذاشتم روی سرم و پامم پوشوندم که آب نره زیر باند و رفتم و یه دوش سریع گرفتم کمی بهتر شد یه ذره خوابیدم که شاید سر دردم بهتر بشه بعد یک ساعت که از خواب بیدار شدم مامان در اتاقمو زدم و اومد تو
مامان : الینا دوستت اومده بهت سر بزنه
_دوستم ؟ پریسا و ساناز ؟
مامان : نه میگه که اسمش بهاره
بهار ؟ بهار چرا اومده ؟
_باشه مامان بگو بیاد تو اتاق حرف بزنیم
مامان : باشه عزیزم
مامان رفت و چند ثانیه بعد بهار اومد تو اتاق
بهار : سلام ، حالت بهتره ؟
#ترسناک #رمان #رمان_z #نویسنده
۹.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.