Part 8
Part 8
deep wound = زخم عمیق
یهو سوزش خیلی دردناکی رو توی بازوی دستم حس کردم که باعث شد ناخودآگاه جیغ خفه ای بکشم
دستمو نگاه کردم و دیدم جونگکوک سیگارشو فرو کرده تو دستم
اونقدری درد داشت که دیگه سوزشی حس نمیکردم
قطره اشکی از چشمم چکید و با همون نگاه اشکبار نگاهش کردم
جونگکوک ویو :
سیگارمو روشن کردم و مشغول نگاه کردن به بیرون بودم که که بهم گفت بوی سیگارم داره خفش میکنه بهم گفت خاموشش کنم ، این اولین بار بود کسی بهم دستور میداد
بهش بی اعتنایی کردم و به کارم ادامه دادم ، واقعا اذیت کردن دیگران برام لذت بخش بود ، مخصوصا دختری مثل اون که لجبازه
بهم گفت بیماریه نفس تنگی داره و دوباره خواست خاموشش کنم
این موقعیت بدی نبود برای اینکه بهش بفهمونم حق نداره به من دستور بده پس کاری کردم که هم سیگار خاموش بشه هم اون درس عبرت بگیره
پس سیگارمو تو بازوی دستش فرو کردم
جیغ آرومی کشید و اشک و خیلی آروم اشک میریخت و با بغض به من نگاه کرد
دختره ی احمق ، فکر کرده من دلم به حالش میسوزه
حتی در برابر یه درد کوچیک تحمل نداره ، پس چجوری میخاد بقیشو تحمل کنه؟
تازه زجر کشیدنات شروع شده (پوزخند)
سیگارمو از بازوش برداشتم ، خاموش شده بود
شیشه رو پایین کشیدم و سیگارمو بیرون پرت کردم
نگاهی به دست ا/ت کردم
اون نقطه روی بازوی دستش خیلی عمیق سوخته بود و کمی خون میومد
برام مهم نبود ، پس رومو برگردوندم و دوباره به بیرون خیره شدم
ا/ت ویو :
دستم خیلی بد زخم شده بود
بازوم خیلی درد میکرد ولی حق اعتراض نداشتم
میپرسید چرا؟
چون منه احمق میخواستم یه نفرو نجات بدم
چون مهربون بودم
ولی از الان و این لحظه به بعد دیگه ا/ت سابق وجود نداره
دیگه دختری نیست که مهربونه باشه و قلبش مثل آیینه صاف و ساده باشه ، دیگه کسی نیست که دلش به حال کوچک تریین چیزی بسوزه ، دیگه کسی نیست که اشتباهارو فراموش کنه و زود ببخشه
از الان من دختریم که نه احساسات حالیشه نه مهربونی ، دختریم که دَرای قلبشو به روی همه بسته و دیوار محکمی از جنس فولاد دور قلبش کشیده ، دختریم که قلب سیاهی داره و بی حسه ، الان من مرده ی متحرکم
از الان به بعد حتی در مقابل درد ها و شکنجه ها هم بی حسم ، دیگه نمیترسم
از خودم یه مجسمه میسازم جئون جانگ کوک فقط صبر کن و ببین........
deep wound = زخم عمیق
یهو سوزش خیلی دردناکی رو توی بازوی دستم حس کردم که باعث شد ناخودآگاه جیغ خفه ای بکشم
دستمو نگاه کردم و دیدم جونگکوک سیگارشو فرو کرده تو دستم
اونقدری درد داشت که دیگه سوزشی حس نمیکردم
قطره اشکی از چشمم چکید و با همون نگاه اشکبار نگاهش کردم
جونگکوک ویو :
سیگارمو روشن کردم و مشغول نگاه کردن به بیرون بودم که که بهم گفت بوی سیگارم داره خفش میکنه بهم گفت خاموشش کنم ، این اولین بار بود کسی بهم دستور میداد
بهش بی اعتنایی کردم و به کارم ادامه دادم ، واقعا اذیت کردن دیگران برام لذت بخش بود ، مخصوصا دختری مثل اون که لجبازه
بهم گفت بیماریه نفس تنگی داره و دوباره خواست خاموشش کنم
این موقعیت بدی نبود برای اینکه بهش بفهمونم حق نداره به من دستور بده پس کاری کردم که هم سیگار خاموش بشه هم اون درس عبرت بگیره
پس سیگارمو تو بازوی دستش فرو کردم
جیغ آرومی کشید و اشک و خیلی آروم اشک میریخت و با بغض به من نگاه کرد
دختره ی احمق ، فکر کرده من دلم به حالش میسوزه
حتی در برابر یه درد کوچیک تحمل نداره ، پس چجوری میخاد بقیشو تحمل کنه؟
تازه زجر کشیدنات شروع شده (پوزخند)
سیگارمو از بازوش برداشتم ، خاموش شده بود
شیشه رو پایین کشیدم و سیگارمو بیرون پرت کردم
نگاهی به دست ا/ت کردم
اون نقطه روی بازوی دستش خیلی عمیق سوخته بود و کمی خون میومد
برام مهم نبود ، پس رومو برگردوندم و دوباره به بیرون خیره شدم
ا/ت ویو :
دستم خیلی بد زخم شده بود
بازوم خیلی درد میکرد ولی حق اعتراض نداشتم
میپرسید چرا؟
چون منه احمق میخواستم یه نفرو نجات بدم
چون مهربون بودم
ولی از الان و این لحظه به بعد دیگه ا/ت سابق وجود نداره
دیگه دختری نیست که مهربونه باشه و قلبش مثل آیینه صاف و ساده باشه ، دیگه کسی نیست که دلش به حال کوچک تریین چیزی بسوزه ، دیگه کسی نیست که اشتباهارو فراموش کنه و زود ببخشه
از الان من دختریم که نه احساسات حالیشه نه مهربونی ، دختریم که دَرای قلبشو به روی همه بسته و دیوار محکمی از جنس فولاد دور قلبش کشیده ، دختریم که قلب سیاهی داره و بی حسه ، الان من مرده ی متحرکم
از الان به بعد حتی در مقابل درد ها و شکنجه ها هم بی حسم ، دیگه نمیترسم
از خودم یه مجسمه میسازم جئون جانگ کوک فقط صبر کن و ببین........
۵۲.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.