بازمانده

بازمانده
ادامه پارت ۵

چون در کسری از ثانیه قبل ازاینکه بیتونم چیزی برای یوری بفرستم آنتن قطع شد، ولی مهم نبود همین که تونسته بودم بدونم حالش خوبه و اینکه الان کجاست برام کافی بود.
راه اومده رو برگشتم، ولی حیاط دانشگاه شلوغ‌تر شده بود، سعیم رو کردم بدون صدای از چشم‌شون پنهون فرار کنم، ولی بسته چپس که زیر پام له شد، این شانس رو ازم گرفت...
شروع کردم به دویدن، انگار تو مسابقه دو شرکت کرده بودم و از همه اشتراک کننده‌ها جلو بودم، تو راه به تعداد شون افزوده میشد ولی چون سرعتم بیشتر از قدم زدن اونا بود، و کوچه‌هارو پیچیده برای گم کردن‌شون رفتم خیلی زود گمم کردن.
بالاخره خودم رو به ساختمان که یوری توش زندگی می‌کرد رسوندم، وارد راه‌پله شدم، و آهسته آهسته بالا رفتم، ولی صدا‌ی پا که از پله‌های بالا شنیده می‌شد باعث ترسوندم شد، انرژی جنگيدن نداشتم و اگه باهاشون درگیر میشدم امکان گاز گرفتم بالا بود.
چندلحظه فکر کردم و با فکر مزخرف که به ذهنم رسید، چندپله پایین اومدم، در که به طبقه دو وصل میشد رو باز کردم، و راهرو طبقه دو رو نگاه کردم، چون خالی بود، می‌تونستم توش پنهون بشم، ساعت مچیم رو از دستم بیرون کردم و پرت کردم پایین، صدا پاشون و ناله‌هاشون نشونه نزدیک‌تر شدن‌شون بود، درو آهسته بستم و پشت در منتظر موندم، با صدا چیزی که نزدیکم میشد، آب دهنم رو صدا‌دار قورت دادم و سرم رو به عقب برگردوندم، دو لاشخوری که بهم نزدیک میشد هیکل بزرگی داشت و گرسنه بنظر میرسد، سریع بیرون شدم و دستگیره درو محکم گرفتم تا نتونن دنبالم بیان، ولی صدا در دوباره مُرده‌های که پایین رفته بود رو به بالا کشوند، دستگیره رو ول کردم و با تموم سرعت پله‌هارو بالا رفتم، وارد راهرو طبقه سه شدم و درو قفل کردم بدون معطل کردن وقت، سمت خونه یوری رفتم، و رمز رو زدم رمز در غیرفعال بود و در باز نشد، با مشت چندضربه به در زدم، و بلند داد زدم: یورییی... درو باز کنن!
دوباره ضربه زدم و گفتم: منم کوک باز کننن...
دیگه ناامید شده بودم، چون بی‌فایده بود انگار اونجا کسی نبود، چون حتی صدای از اون داخل شنیده نمی‌شد.
تو اوج ناامیدی به سر‌ می‌بردم که صدا کشیدن چیزی از پشت در رو شنیدم و بعد صدا باز‌شدن قفل در که امیدوارم کرد.
یوری:کوک!!
با دیدنش که سالم بود اشک شوق‌ تو چشمام جمع شد، ازاینکه ازدستش نداده بودم خوشحال بودم، خیلی خوشحال..
دستم رو کشید و هردو وارد خونه شدیم، اینکه چیکار انجام میدم دست خودم نبود، دستام رو دورش حلقه کردم و سفت بغلش کردم، دل‌تنگ بوی تنش بودم...ازش فاصله گرفتم و دستام رو روی گونه‌‌‌هاش گذاشتم و بعد صورتم رو نزدیکش بُردم، لبم روی لبش قرار گرفت مطمئن نبودم.

غلط املایی بود معذرت 🥰
دیدگاه ها (۲)

بازمانده پارت ۶لبم روی لبش قرار گرفت مطمئن نبودم که بزاره بب...

بازمانده ادامه پارت ۶کوک:لوازم که بهش نیاز دارین رو بردارین ...

بازمانده ادامه پارت ۵جونگ‌کوک:اگه نتونستین دوباره اینجا برگر...

بازمانده پارت ۵جونگ‌کوک ویو نسبتا نزدیک دانشگاه بودم حواسم ج...

#invisiblelovePart_13جونگکوک: خوشگل کردیهائون: خوشگل بودم ، ...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط