هرچی من بگمه پارت چهل و هفتم
#هرچی_من_بگمه #پارت_چهل_و_هفتم
از زبون #تاعو
زهرا:خیلی عوضیای
و بعد بیهوش شد الهی فداش شم من چقد ناز بود
با عطرش که ریههام رو پر میکردم خوابیدم
فردا صبح.....
بیدار شدم دیدم هنوز خوابیده اما به خودش جمع شده فهمیدم که درد داره کنارش دوباره دراز کشیدم و موهاشو از صورتش کنار زدم اخه بشر چقد ناز محو تماشا کردنش بودم که بیدار شد میخواست بلند شه اما درد دلش نزاشت
-بخواب بخواب نمیتونی تا وقتی که کمکت کنم راه بری😂
زهرا:ازت متنفرم
-نه دیگه نشد
بلندش کردم بردمش سمت حموم
زهرا:میخوای چیکار کنی دیوونه شدی خواهش میکنم دیشب کافی نبود؟؟
-یه هوف بلند کشیدم اب داغوان رو باز کردم وقتی پر شد اروم زهرا رو گذاشتم داخلش خودمم رفتم توش زهرا رو توی همون وضعیت بغل کردم و زیر دلشو ماساژ دادم وقتی دردش تسکین شد از اب بیرون اومدم اما اون هنوز چون راحت نبود و دردش میومد که راه بره بغلش کردم و همونجوری خیس گذاشتمش رو تخت رفتم و براش لباس اوردم
زهرا:از گفتنش متنفرم اما میشه کمکم کنی لباسم رو عوض کنم؟؟
لباساش رو عوض کردم براش و بعد کنارش دراز کشیدم
زهرا:من گشنمه😛
چ بعد زبونشو داد کیوته منه دیگه
-الان برات غذا درست میکنم
با این حرفم چشماش برق زد
رفتم پایین تو اشپزخونه سریع براش صبحانه درست کردم همرو توی سینی چیدم بردم براش بالا روی تخت
وجی:جنتلمنه کی بودی عشقم؟؟
-جنتلمن زهرا بودم اونم عشقم بوده😎
وجی:وقتی تو این باشی از من چه انتظاری میره
-چی؟؟مگه تو زن داری؟؟فکر کنم تو تا اخر عمر سینگل بمانی
وجی:اسکل مگه با زهرا ازدواج نکردی منم با وجیش کردم دیگه دیشبم بد کردمش فکر کنم تا یه ماه نتونه راه بره
-شباهت و عشقه پس توهم کردیش منم کردمش😎
زهرا:ااالللوووو به چی فکر میکنی؟؟
-چی؟؟هیچی
زهرا:😶😶😶
-غذاتو بخور کاریت نباشه😠
زهرا:باشه باشه
زهرا غذاشو خورد ظرف و بردم یه اشپزخونه دیدم اروم اروم داره از پله ها میاد پایین
-مواظب باش نیوفتی
زهرا:باشه
-میخوای بریم خونه پسرا ؟؟
زهرا:اره بریم الان اونا حتمن اونجان
از زبون #تاعو
زهرا:خیلی عوضیای
و بعد بیهوش شد الهی فداش شم من چقد ناز بود
با عطرش که ریههام رو پر میکردم خوابیدم
فردا صبح.....
بیدار شدم دیدم هنوز خوابیده اما به خودش جمع شده فهمیدم که درد داره کنارش دوباره دراز کشیدم و موهاشو از صورتش کنار زدم اخه بشر چقد ناز محو تماشا کردنش بودم که بیدار شد میخواست بلند شه اما درد دلش نزاشت
-بخواب بخواب نمیتونی تا وقتی که کمکت کنم راه بری😂
زهرا:ازت متنفرم
-نه دیگه نشد
بلندش کردم بردمش سمت حموم
زهرا:میخوای چیکار کنی دیوونه شدی خواهش میکنم دیشب کافی نبود؟؟
-یه هوف بلند کشیدم اب داغوان رو باز کردم وقتی پر شد اروم زهرا رو گذاشتم داخلش خودمم رفتم توش زهرا رو توی همون وضعیت بغل کردم و زیر دلشو ماساژ دادم وقتی دردش تسکین شد از اب بیرون اومدم اما اون هنوز چون راحت نبود و دردش میومد که راه بره بغلش کردم و همونجوری خیس گذاشتمش رو تخت رفتم و براش لباس اوردم
زهرا:از گفتنش متنفرم اما میشه کمکم کنی لباسم رو عوض کنم؟؟
لباساش رو عوض کردم براش و بعد کنارش دراز کشیدم
زهرا:من گشنمه😛
چ بعد زبونشو داد کیوته منه دیگه
-الان برات غذا درست میکنم
با این حرفم چشماش برق زد
رفتم پایین تو اشپزخونه سریع براش صبحانه درست کردم همرو توی سینی چیدم بردم براش بالا روی تخت
وجی:جنتلمنه کی بودی عشقم؟؟
-جنتلمن زهرا بودم اونم عشقم بوده😎
وجی:وقتی تو این باشی از من چه انتظاری میره
-چی؟؟مگه تو زن داری؟؟فکر کنم تو تا اخر عمر سینگل بمانی
وجی:اسکل مگه با زهرا ازدواج نکردی منم با وجیش کردم دیگه دیشبم بد کردمش فکر کنم تا یه ماه نتونه راه بره
-شباهت و عشقه پس توهم کردیش منم کردمش😎
زهرا:ااالللوووو به چی فکر میکنی؟؟
-چی؟؟هیچی
زهرا:😶😶😶
-غذاتو بخور کاریت نباشه😠
زهرا:باشه باشه
زهرا غذاشو خورد ظرف و بردم یه اشپزخونه دیدم اروم اروم داره از پله ها میاد پایین
-مواظب باش نیوفتی
زهرا:باشه
-میخوای بریم خونه پسرا ؟؟
زهرا:اره بریم الان اونا حتمن اونجان
۱۲.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.