ویو ات
ویو ات
رفتم سمت ی نیز تا مهمونا بیان اونجا نشستم
حدود ۷ و نیم تا هشت افراد زیادی امدن
منم همونجا نشسته بودم که دیدیم تهیونگ و مادر بزرگ امدن
مب:بشین( خطاب ب تهیونگ
تهیونگ نشست
مب: من ب شما دوتا نگفتم پیش هم بمونید
ته: ببخشید
ات: معزرت میخوام
مب: نبینم دور شیدا .بمونید من برم خوش امد بگم
ته و ات: چش
مادر بزرگ رفت
ته: اخه چرا باید تحملت کنم
ات: مجبورت تکردم میتونی بری
ته: اگه میشد میرفتم
ات: .....
جونگ کوک : سلام مسترررر
ته: معلوم هس کدوم گوری هستی
کوک: خب امدم مهگونی مادر بزرگت
کوک: سلام لیدی .... ایشون همون دختر عموته که از خارج انده
ته: متعصفانه اره
ات: یجورر میگه انگار من خیلی خوش حالم همچین ادمی فامیلمه
کوک: خب حالا دعوا نکنید من جونگ کوکم تو بگو کوک
ته: بگوکوک... زود پسر خالهش دی
کو: همه عین تو نیستن
ات: خوشبختم منم اتم
کوک.:... چییزی میخورید ؟
کوک: نوشیدنی چی دوس دارید
ات: ویسگی
ته: شراب
کوک: اوکی
کوک رفت با ی سینی امد
یلیوان برداشتم و یکم هوردم بد بود ولی خوشم امد
ولی تهیونگ چند تا لیوان پشت هم خورد
کوک: ارام باش همش برا تو چرا انقدر میخوری
ته: ببند بابا من همیشه همین قدرم
کوک: الان وقتش نیس
ته: خیلیم هس.... اصلا چرا نمیری ب دختر بازیت برسی
کوک: عهههه مادر بزرگت ببینه چی
ته: اها پس مشکل اونه گفتم منو عزیز نکردی
کوک: برو بابا ... خب ات چند سالته
ات: ۲۳ کمی نزدیک ۲۴
کوک:یعنی چند روز دیگه
ات: ۳۴
کوک: اها
ته: احححححححح
کوک: ای بی ادب زشته حلو دختر
ته: برو بابا... من گرممه میرم ی هوا عوض کنم
یدفعه دست اتو کشیدو بلند کرد
ته: بیا بریم
کوک: کجاا تو میخوای بری ایم بیاد چیکار
ته: مادر بزرگ گف هر جا بریم با هم باشییم
کوک: اها برید منم..
ته: توام بری پی دختر بازیات
کوک: حالا هرچی
تهیونگ و ات رفتن حیاط
ات: وای تو شب چقدر هوا خوبه هر چند یکمم سردهه
___/_____________
لباساشونو گزاشتم
رفتم سمت ی نیز تا مهمونا بیان اونجا نشستم
حدود ۷ و نیم تا هشت افراد زیادی امدن
منم همونجا نشسته بودم که دیدیم تهیونگ و مادر بزرگ امدن
مب:بشین( خطاب ب تهیونگ
تهیونگ نشست
مب: من ب شما دوتا نگفتم پیش هم بمونید
ته: ببخشید
ات: معزرت میخوام
مب: نبینم دور شیدا .بمونید من برم خوش امد بگم
ته و ات: چش
مادر بزرگ رفت
ته: اخه چرا باید تحملت کنم
ات: مجبورت تکردم میتونی بری
ته: اگه میشد میرفتم
ات: .....
جونگ کوک : سلام مسترررر
ته: معلوم هس کدوم گوری هستی
کوک: خب امدم مهگونی مادر بزرگت
کوک: سلام لیدی .... ایشون همون دختر عموته که از خارج انده
ته: متعصفانه اره
ات: یجورر میگه انگار من خیلی خوش حالم همچین ادمی فامیلمه
کوک: خب حالا دعوا نکنید من جونگ کوکم تو بگو کوک
ته: بگوکوک... زود پسر خالهش دی
کو: همه عین تو نیستن
ات: خوشبختم منم اتم
کوک.:... چییزی میخورید ؟
کوک: نوشیدنی چی دوس دارید
ات: ویسگی
ته: شراب
کوک: اوکی
کوک رفت با ی سینی امد
یلیوان برداشتم و یکم هوردم بد بود ولی خوشم امد
ولی تهیونگ چند تا لیوان پشت هم خورد
کوک: ارام باش همش برا تو چرا انقدر میخوری
ته: ببند بابا من همیشه همین قدرم
کوک: الان وقتش نیس
ته: خیلیم هس.... اصلا چرا نمیری ب دختر بازیت برسی
کوک: عهههه مادر بزرگت ببینه چی
ته: اها پس مشکل اونه گفتم منو عزیز نکردی
کوک: برو بابا ... خب ات چند سالته
ات: ۲۳ کمی نزدیک ۲۴
کوک:یعنی چند روز دیگه
ات: ۳۴
کوک: اها
ته: احححححححح
کوک: ای بی ادب زشته حلو دختر
ته: برو بابا... من گرممه میرم ی هوا عوض کنم
یدفعه دست اتو کشیدو بلند کرد
ته: بیا بریم
کوک: کجاا تو میخوای بری ایم بیاد چیکار
ته: مادر بزرگ گف هر جا بریم با هم باشییم
کوک: اها برید منم..
ته: توام بری پی دختر بازیات
کوک: حالا هرچی
تهیونگ و ات رفتن حیاط
ات: وای تو شب چقدر هوا خوبه هر چند یکمم سردهه
___/_____________
لباساشونو گزاشتم
۱۶.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.