ویو شوگا
ویو شوگا
صبح شد رفتم صبحونه درست کردم و ات رو بیدار کردم مثل این گربه هایی که خیس شدن نگام میکرد خندیدم نشستیم باهم صبحونه خوردیم و راه افتادیم رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ:سلاممم
ات:س... سلام(متعجب)
شوگا:سلام
تهیونگ:چته ات چرا تعجب کردی
ات:هیچی اخه یدفعه انقدر تغییر کردی تعجب کردم
تهیونگ:اگه از اول مشکلتو میدونستم اینکارو نمیکردم
شوگا:خب دیگه بریم
بعد مدرسه
شوگا:تهیونگ من نمیتونم پیش ات بمونم
تهیونگ:چرااا؟
شوگا:چون وقتی حالش بد میشه دستو پامو گم میکنم و حال خودمم بد میشه
تهیونگ:باشه ات رو با خودم میبرم خونه خودمون
شوگا:اوکی
تهیونگ:اتتتتتتتتتت بیا اینجا
ات:ها
تهیونگ:ات تو باید با من بیای بریم خونه ما
ات:چرا؟؟
تهیونگ :چون شوگا نمیتونه پیشت بمونه
ات:ها با... باشه
و باهم رفتن خونه تهیونگ که مامان ته گفت
م ت:پسرم این دختر خانم خوشگل کی باشن
تهیونگ:دوستمه خانوادشو از دست داده بیماری قلبی داره تا چند وقت اینجا میمونه
م ت:اوکی
و اتاق ات رو نشونش داد
ات هم رفت و خوابید
الان مدرسه ام رفتم خونه میزارم🙃
صبح شد رفتم صبحونه درست کردم و ات رو بیدار کردم مثل این گربه هایی که خیس شدن نگام میکرد خندیدم نشستیم باهم صبحونه خوردیم و راه افتادیم رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ:سلاممم
ات:س... سلام(متعجب)
شوگا:سلام
تهیونگ:چته ات چرا تعجب کردی
ات:هیچی اخه یدفعه انقدر تغییر کردی تعجب کردم
تهیونگ:اگه از اول مشکلتو میدونستم اینکارو نمیکردم
شوگا:خب دیگه بریم
بعد مدرسه
شوگا:تهیونگ من نمیتونم پیش ات بمونم
تهیونگ:چرااا؟
شوگا:چون وقتی حالش بد میشه دستو پامو گم میکنم و حال خودمم بد میشه
تهیونگ:باشه ات رو با خودم میبرم خونه خودمون
شوگا:اوکی
تهیونگ:اتتتتتتتتتت بیا اینجا
ات:ها
تهیونگ:ات تو باید با من بیای بریم خونه ما
ات:چرا؟؟
تهیونگ :چون شوگا نمیتونه پیشت بمونه
ات:ها با... باشه
و باهم رفتن خونه تهیونگ که مامان ته گفت
م ت:پسرم این دختر خانم خوشگل کی باشن
تهیونگ:دوستمه خانوادشو از دست داده بیماری قلبی داره تا چند وقت اینجا میمونه
م ت:اوکی
و اتاق ات رو نشونش داد
ات هم رفت و خوابید
الان مدرسه ام رفتم خونه میزارم🙃
۴.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.