دکتر اومد و پرسید
دکتر اومد و پرسید
دکی:چه نسبتی با بیمار دارید
تهیونگ:دوستشیم
دکی:لطفا به پدر و مادرش زنگ بزنید فوری خودشون رو برسونن
تهیونگ:شماره پدر و مادرش رو نداریم اتفاقی افتاده
دکی:نه فقط ایشون خیلی استرس دارن و شوک زیادی بهشون وارد شده ایشون افسردگی حاد دارن و نباید تنهاشون بزارید امکان داره که دوباره حالشون بد بشه یا بلایی سر خودشون بیارن
تهیونگ:مرسی فقط کی مرخص میشه
دکی:بهوش اومدن سرمشون که تموم شد میتونید برید
تهیونگ وبقیه تشکر کردن
تهیونگ رفت تا ات رو ببینه
تهیونگ ویو
وقتی وارد شدم داشت بیرون رو نگاه میکرد و گریه میکرد
تهیونگ:چته؟
ات:هی.. هیچی(بی حال کل حرفای ات بی حاله)
تهیونگ:اره معلومه برای هیچی اینجوری گریه میکنی
ات:اره اره برای هیچی اینجوری گریه میکنم ولم کن و گمشو روانی
تهیونگ:شماره خانوادتو بده تا گمشم دکتر گفت نباید تنها باشی
ات:من.. من
ات میخواست حرف بزنه که شوگا و جیمینم وارد شدن
تهیونگ:خب بگو
ات:من... من پدرومادری ندارم
تهیونگ:دروغگو خوبی نیستی
ات:شاید دروغ نمیگم
تهیونگ:خب چطور از دست دادیشون
ات:توی تصادف خودمم اونجا بودم فک کردی از اول بیماری قلبی داشتم
تهیونگ:عه توعم تنهایی شوگا عم تنهاست
یه فکری شوگا تو با ات برو و مواظبش باش
ات:نه نمیخوام خودم میتونم هوای خودمو داشته باشم
تهیونگ:نه نمیتونی شوگا باهات میاد
ات:باشه ووو(اداشو در میاره
شوگا:حاضر شو
ات:باش
شوگا و ات باهم رفتن خونه ات
بقیش برای بعد اااااا🙃
دکی:چه نسبتی با بیمار دارید
تهیونگ:دوستشیم
دکی:لطفا به پدر و مادرش زنگ بزنید فوری خودشون رو برسونن
تهیونگ:شماره پدر و مادرش رو نداریم اتفاقی افتاده
دکی:نه فقط ایشون خیلی استرس دارن و شوک زیادی بهشون وارد شده ایشون افسردگی حاد دارن و نباید تنهاشون بزارید امکان داره که دوباره حالشون بد بشه یا بلایی سر خودشون بیارن
تهیونگ:مرسی فقط کی مرخص میشه
دکی:بهوش اومدن سرمشون که تموم شد میتونید برید
تهیونگ وبقیه تشکر کردن
تهیونگ رفت تا ات رو ببینه
تهیونگ ویو
وقتی وارد شدم داشت بیرون رو نگاه میکرد و گریه میکرد
تهیونگ:چته؟
ات:هی.. هیچی(بی حال کل حرفای ات بی حاله)
تهیونگ:اره معلومه برای هیچی اینجوری گریه میکنی
ات:اره اره برای هیچی اینجوری گریه میکنم ولم کن و گمشو روانی
تهیونگ:شماره خانوادتو بده تا گمشم دکتر گفت نباید تنها باشی
ات:من.. من
ات میخواست حرف بزنه که شوگا و جیمینم وارد شدن
تهیونگ:خب بگو
ات:من... من پدرومادری ندارم
تهیونگ:دروغگو خوبی نیستی
ات:شاید دروغ نمیگم
تهیونگ:خب چطور از دست دادیشون
ات:توی تصادف خودمم اونجا بودم فک کردی از اول بیماری قلبی داشتم
تهیونگ:عه توعم تنهایی شوگا عم تنهاست
یه فکری شوگا تو با ات برو و مواظبش باش
ات:نه نمیخوام خودم میتونم هوای خودمو داشته باشم
تهیونگ:نه نمیتونی شوگا باهات میاد
ات:باشه ووو(اداشو در میاره
شوگا:حاضر شو
ات:باش
شوگا و ات باهم رفتن خونه ات
بقیش برای بعد اااااا🙃
۳.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.