سرنوشت
#سرنوشت
#Part۷۹
شب شده بود بلافاصله بعد از رسیدن به خونه لباسمو درآوردم و زیر لخاف خزیدم خسته بودم تا چشمام گرم شد یهو صدای در اومد از جام بلند شدم و سمت در رفتم و بازش کردم تهیونگ با همون اخم این چند روز جلوی در بود تا منو دید برای یه لحظه ازون عبوس بودن دراومد لبخند محوی زدو بعدم سریع برگشت به همون چهره عبوس چشمامو مالیدمو گفتم
.: چیزی شده
ـــ فقط اومدم بگم فردا صبح زود باید بیدار شی خواب نمونی
یه تار ابرومو دادم بالا و گفتم
.: خودم میدونم فقط اومدی اینو بهم بگی؟
ــ اره مگه قراره چیز دیگه ای باشه
بادم خالی شد فک کردم قراره از این چهره بیاد بیرون ولی زهی خیال باطل
فقط با سکوت داشتم با انگشتام بازی میکردم سرمو بالا اوردم دیدم نیس دوروبرمو نگاه کردم نبود انگار رفته بود
با ناراحتی درو بستم و لیوان ابی سرکشیدمو رفتم زیر لحاف نفهمیدم کی خوابم برد
صب با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم اول ازهمه رفتم حموم بعد از تموم سدن حموم موهامو خشک کردم و حالت دادم لباس مشکی که تا روی زانوم بود پوشیدم ارایش کمرنگی کردم که خیلی به قیافه جدیدم میومد با زدن کمی ادکلن ارایشمو کامل کردم جمدونمو ازاتاق بیرون اوردم و پشت در گذاشتم جای و بیسکوییتی خوردم مسواکمو زدم و با برداشتن کیفم و پاسپورتم از خونه اومدم بیرون که همزمان بامن تهیونگم از خونش دراومد درو قفل کردم و کلیدو گذاشتم تو کیفم از من جلو تر حرکت کرد منم با کشیدن چمدون خودمو به ماشینش رسوندم خب بیشعور درسته ازم ناراحتی ولی یه کمک میکردی بد نبود چمدونارو صندق عقب گذاشتیم و سوار شدبم سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به صدای ملایم موزیک گوش میدادم بعد گذشت چند دیقه به فرودگاه رسیدیم چمدونارو تحویل دادیم وتو سالن انتظار نشسته بودیم که صدای خانومی از بلندگو پخش شد و مسافران امریکا رو برای پرواز صدا میزد باهم سوار هواپیما شدیم خداروشکر صندلی من کنار پنجره بود و تهیونگم کنارم نشسته بود سرمو به پنجره کوچیکی که ابرها و اسمون ابی رو به نمایش گذاشته بود تکیه دادم چند ساعت گذشته بود که ناگهان جیزی رو شونم حس کردم.....
#Part۷۹
شب شده بود بلافاصله بعد از رسیدن به خونه لباسمو درآوردم و زیر لخاف خزیدم خسته بودم تا چشمام گرم شد یهو صدای در اومد از جام بلند شدم و سمت در رفتم و بازش کردم تهیونگ با همون اخم این چند روز جلوی در بود تا منو دید برای یه لحظه ازون عبوس بودن دراومد لبخند محوی زدو بعدم سریع برگشت به همون چهره عبوس چشمامو مالیدمو گفتم
.: چیزی شده
ـــ فقط اومدم بگم فردا صبح زود باید بیدار شی خواب نمونی
یه تار ابرومو دادم بالا و گفتم
.: خودم میدونم فقط اومدی اینو بهم بگی؟
ــ اره مگه قراره چیز دیگه ای باشه
بادم خالی شد فک کردم قراره از این چهره بیاد بیرون ولی زهی خیال باطل
فقط با سکوت داشتم با انگشتام بازی میکردم سرمو بالا اوردم دیدم نیس دوروبرمو نگاه کردم نبود انگار رفته بود
با ناراحتی درو بستم و لیوان ابی سرکشیدمو رفتم زیر لحاف نفهمیدم کی خوابم برد
صب با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم اول ازهمه رفتم حموم بعد از تموم سدن حموم موهامو خشک کردم و حالت دادم لباس مشکی که تا روی زانوم بود پوشیدم ارایش کمرنگی کردم که خیلی به قیافه جدیدم میومد با زدن کمی ادکلن ارایشمو کامل کردم جمدونمو ازاتاق بیرون اوردم و پشت در گذاشتم جای و بیسکوییتی خوردم مسواکمو زدم و با برداشتن کیفم و پاسپورتم از خونه اومدم بیرون که همزمان بامن تهیونگم از خونش دراومد درو قفل کردم و کلیدو گذاشتم تو کیفم از من جلو تر حرکت کرد منم با کشیدن چمدون خودمو به ماشینش رسوندم خب بیشعور درسته ازم ناراحتی ولی یه کمک میکردی بد نبود چمدونارو صندق عقب گذاشتیم و سوار شدبم سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به صدای ملایم موزیک گوش میدادم بعد گذشت چند دیقه به فرودگاه رسیدیم چمدونارو تحویل دادیم وتو سالن انتظار نشسته بودیم که صدای خانومی از بلندگو پخش شد و مسافران امریکا رو برای پرواز صدا میزد باهم سوار هواپیما شدیم خداروشکر صندلی من کنار پنجره بود و تهیونگم کنارم نشسته بود سرمو به پنجره کوچیکی که ابرها و اسمون ابی رو به نمایش گذاشته بود تکیه دادم چند ساعت گذشته بود که ناگهان جیزی رو شونم حس کردم.....
- ۱۶.۴k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط