سرنوشت
#سرنوشت
#Part۷۸
چند روزی بود تهیونگ باهام حرف نمیزد یعنی هنوزم ازم ناراحته فردا قراره بریم نیویورک صب ساعت7پرواز داریم تو این چند روز پاسپورتم بدستم رسیده بود و همه چیزو اماده کرده بودم فقط مونده بود چند دست لباس تو چمدون بزارم شیرژه زده بودم توی کمد و دنبال لباس های مناسب میگشتم درسته تاحالا سفر خارج نرفته بودم و ذوق داشتم از یک طرفم تهیونگ با ناراحتیش رومخم بود اصلا این چند روز نه بهم طراحی یاد داد نه باهام حرف میزد نه نگام میکرد الهی گور بگور شی سوجون که بدبختم کردی
با همون فکرا لباسامو جمع و جور کردم و کمی لوازم ارایشی هم کنار لباسام گذاشتم دلم میخاست سرو صابونی به صورتم بدم برای همین اماده شدم تا به ارایشگاه برم با گرفتن یه تاکسی به طرف ادرس ارایشگاهی که دانی میشناخت حرکت کردم به محض ورود به ارایشگاه خانومی جوان بسمتم اومدو گفت: سلام خوش آومدین میتونم کمکتون کنم
.: بله برا درس کردن موهام و تمیز کردن صورتم کمکم کنین
باشه ای گقتو منو بسمت سالنی که تمامش رو آینه در بر گرفته بود برد سالنی پراز صندلی هایی که جلوشون انواع لوازم آرایشی و قیچی و جیزای دیگه که حتی ازشون سر درنمیاوردم روی یکی از صندلی ها نشستم که خانم قد بلندی با چشمای بادومی دماغ قلمی لبای برجسته و صورتی گردو گوشتی بسمتم اومدو گفت
÷ سلام دلتون میخاد چجور ابروها و موهایی داشته باشین
.: سلام میخام موهامو رنگ قهوه ای کنین و مدل چتری بزنین و ابروهامم مرتب کنین
چشمی گفتو کارشو شروع کرد بعد تموم شدن کارش دستاشو رو شونم گذاشتو گفت
÷ چقد ماه شدین
تشکری کردم و پول ارایشگاهو حساب کردم و سمت خونه حرکت کردم ......
#Part۷۸
چند روزی بود تهیونگ باهام حرف نمیزد یعنی هنوزم ازم ناراحته فردا قراره بریم نیویورک صب ساعت7پرواز داریم تو این چند روز پاسپورتم بدستم رسیده بود و همه چیزو اماده کرده بودم فقط مونده بود چند دست لباس تو چمدون بزارم شیرژه زده بودم توی کمد و دنبال لباس های مناسب میگشتم درسته تاحالا سفر خارج نرفته بودم و ذوق داشتم از یک طرفم تهیونگ با ناراحتیش رومخم بود اصلا این چند روز نه بهم طراحی یاد داد نه باهام حرف میزد نه نگام میکرد الهی گور بگور شی سوجون که بدبختم کردی
با همون فکرا لباسامو جمع و جور کردم و کمی لوازم ارایشی هم کنار لباسام گذاشتم دلم میخاست سرو صابونی به صورتم بدم برای همین اماده شدم تا به ارایشگاه برم با گرفتن یه تاکسی به طرف ادرس ارایشگاهی که دانی میشناخت حرکت کردم به محض ورود به ارایشگاه خانومی جوان بسمتم اومدو گفت: سلام خوش آومدین میتونم کمکتون کنم
.: بله برا درس کردن موهام و تمیز کردن صورتم کمکم کنین
باشه ای گقتو منو بسمت سالنی که تمامش رو آینه در بر گرفته بود برد سالنی پراز صندلی هایی که جلوشون انواع لوازم آرایشی و قیچی و جیزای دیگه که حتی ازشون سر درنمیاوردم روی یکی از صندلی ها نشستم که خانم قد بلندی با چشمای بادومی دماغ قلمی لبای برجسته و صورتی گردو گوشتی بسمتم اومدو گفت
÷ سلام دلتون میخاد چجور ابروها و موهایی داشته باشین
.: سلام میخام موهامو رنگ قهوه ای کنین و مدل چتری بزنین و ابروهامم مرتب کنین
چشمی گفتو کارشو شروع کرد بعد تموم شدن کارش دستاشو رو شونم گذاشتو گفت
÷ چقد ماه شدین
تشکری کردم و پول ارایشگاهو حساب کردم و سمت خونه حرکت کردم ......
۱۱.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.