سرنوشت
#سرنوشت
#Part80
ناگهان جیزی رو شونم حس کردم سرمو برگردوندم دیدم تهیونگ سرشو کذاشته روشونم و با ناز ترین شکل ممکن خوابیده موهاش تو صورتش پخش شده بود با استرس دستمو بردم و موهاشو لز صورتش کنار زدم که یهو دستمو گرفت و روپاش گذاشت با دستای مردونش دستمو سفت جسبیده بود شوکه اینکه بیداره به صورتش نگاهی انداختم که خداروشکر خواب بود مطمئنم تو بیداری هیج وقت این کارو نمیکرد با صدای اقایی که داشت میگفت کمربند ایمنی رو ببندید داریم فرود میایم رشته افکارم پاره شد تهیونگم از خواب پرید دستمو از دستش دراوردم صاف نشست و کمربندشو بست بعد از فرود اومدن و پیاده شدن از هواپیما چمدونارو تحویل گرفتیم و بسمت هتلی که حا رزرو کرده بود رفتیم منکه تو لابی هتل نشسته بودم ولی تهیونگ داشت با ریاست هتل حرف میزد از روی کنحکاوی بلند شدمو سمتشون رفتم که مردی با کت شلوار مشکی داشت با تهیونگ حرف میزد
تهیونگ کلافه چنگی به موهاش زدو روبه مرده با زبون انگلیسی که خداروشکر یک کلمشم نفهمیدم حرف میزد سماش رفتمو گفتم
.: چی شده؟
نفسشو کلافه بیرون دادو گفت
ـــ اتاقایی که رزرو کرده بودم بکیشو اشتباهی به یه مسافر دیگه دادن الانم فقط یه اتاق هس
با حرفش منم سریع گفتم
.: یعنی چی مگه اینجا صاحاب نداره؟
ــ اروم باش یکارش میکنم
کلافه سر جام برگشتم و منتظر بودم تهیونگ بیاد چند دیقه گذشت که با یه کارت که حدس میزدم کارت اتاق باشه سمتم اومدو گفت
ـــ نمیشه کاریش کرد باید باهم تو یک اتاق باشیم
ازجام بلند شدم و گفتم
.: این با عقل جور درنمیاد چرا باید اینکارو بکنیم
ـــ حالا نمیخاد انقد شلوغش کنی فقط برا چند روزه....
#Part80
ناگهان جیزی رو شونم حس کردم سرمو برگردوندم دیدم تهیونگ سرشو کذاشته روشونم و با ناز ترین شکل ممکن خوابیده موهاش تو صورتش پخش شده بود با استرس دستمو بردم و موهاشو لز صورتش کنار زدم که یهو دستمو گرفت و روپاش گذاشت با دستای مردونش دستمو سفت جسبیده بود شوکه اینکه بیداره به صورتش نگاهی انداختم که خداروشکر خواب بود مطمئنم تو بیداری هیج وقت این کارو نمیکرد با صدای اقایی که داشت میگفت کمربند ایمنی رو ببندید داریم فرود میایم رشته افکارم پاره شد تهیونگم از خواب پرید دستمو از دستش دراوردم صاف نشست و کمربندشو بست بعد از فرود اومدن و پیاده شدن از هواپیما چمدونارو تحویل گرفتیم و بسمت هتلی که حا رزرو کرده بود رفتیم منکه تو لابی هتل نشسته بودم ولی تهیونگ داشت با ریاست هتل حرف میزد از روی کنحکاوی بلند شدمو سمتشون رفتم که مردی با کت شلوار مشکی داشت با تهیونگ حرف میزد
تهیونگ کلافه چنگی به موهاش زدو روبه مرده با زبون انگلیسی که خداروشکر یک کلمشم نفهمیدم حرف میزد سماش رفتمو گفتم
.: چی شده؟
نفسشو کلافه بیرون دادو گفت
ـــ اتاقایی که رزرو کرده بودم بکیشو اشتباهی به یه مسافر دیگه دادن الانم فقط یه اتاق هس
با حرفش منم سریع گفتم
.: یعنی چی مگه اینجا صاحاب نداره؟
ــ اروم باش یکارش میکنم
کلافه سر جام برگشتم و منتظر بودم تهیونگ بیاد چند دیقه گذشت که با یه کارت که حدس میزدم کارت اتاق باشه سمتم اومدو گفت
ـــ نمیشه کاریش کرد باید باهم تو یک اتاق باشیم
ازجام بلند شدم و گفتم
.: این با عقل جور درنمیاد چرا باید اینکارو بکنیم
ـــ حالا نمیخاد انقد شلوغش کنی فقط برا چند روزه....
۸.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.