سرنوشت

#سرنوشت
#Part۷۷





منظورشو نفهمیدم تصمیم گرفتم برم پیش تهیونگ بهش موضوع عکاسی و سوجون رو بگم تقه ای بدر زدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم سرش تو لپتابش بود تک سرفه ای کردم که سرشو اورد بالا نزدیک تر رفتم و گفتم

.: میخام باهاتون حرف بزنم

ـــ میشنوم
با من من گفتم

.: ن... نمیدونم چجوری بگم من.. من

ـــ تو دیروز مدل سوجون شدی

یهو سرمو بالا اوردم که زل زده بود بهم و با جدیت بحرفش ادامه داد

ـــ و از من اجازه نگرفتی

دوباره سرمو انداختم پایین و گفتم

.: معذرت میخام

سکوت کرده بود چیزی نمیگفت بدون حرف از اتاقش اومدم بیرون حالا باید چیکار میکردم یه عکاسیه فقط ولی یه چیزی ذهنمو مشغول کرده بود اون از کجا فهمید اونی که تو عکسا بوده من بودم....
دیدگاه ها (۴)

#سرنوشت#Part۷۸چند روزی بود تهیونگ باهام حرف نمیزد یعنی هنوزم...

#سرنوشت#Part۷۹ شب شده بود بلافاصله بعد از رسیدن به خونه لباس...

#سرنوشت#Part۷۶در جواب بهم گفتـــ باشه تشکر لازم نیسگذشته از ...

#سرنوشت#Part۷۵صب با صدای الارم گوشیم از خاب بیدار شدم و ابی ...

پارت آخر

روانی منp42

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط