رمان ماهک پارت 71
#رمان_ماهک #پارت_71
درد بدجوری داشتم فک کنم بخاطر کارای سنگینی بود که کرده بودم.
روی تخت نشستم و سرمو روی پاهام گزاشتم و اروم و بی صدا اشک میریختم چند لحظه ای بعد ارش در اتاقو باز کرد و اومد داخل.
اباژور رو روشن کرد با تعجب به سمتم اومد و گفت ماهک بیدار شدی جوابشو ندادم نشست پایین تخت و گفت داری گریه میکنی؟ باز هم جوابی ندادم که سرمو بلند کرد سعی کردم بهش نگاه نکنم.
با تعجب گفت ماهک چیشدی؟من فقط اشک میریختم نشست کنارم و گفت خواب بد دیدی؟ سرمو به نشونه منفی تکون دادم.
+جاییت درد میکنه؟همونجور که دستمو به دلم گرفته بودم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم.
چند لحظه ای بعد با یه لیوان چایی نبات و یه قرص مسکن برگشت قرصو توی دهنم گزاشت و لیوان چایی نبات رو دستم داد و اروم لب زد داغ نیست همین الان بخور دردتو کمتر میکنه.
ممنون ارومی گفتم و اروم چایی نباتمو خوردم.
ارش روی تخت نشسته بودو تکیه زده بود به دیوار نگاهی بهش انداختم که اشاره کرد برم پیشش.
با خجالت رفتم نزدیکش مثل بچه کوچیکا که توی بغل مامانشون میخوابن گرفتم توی بغلش سرمو گزاشتم رو سینش اونم اروم اروم موهامو نوازش میکرد با حرکتای منظم دستش توی موهام ارامش میگرفتم.
بعد از چند لحظه ای چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرورفتم.
نیمه های شب از خواب پریدم چشامو باز کردم دیدم توی بغل ارشم و اونم نشسته خوابش برده بیچاره نابود شد.
اروم صداش کردم:
+آرش آرش
هول چشماشو باز کرد و گفت جانم حالت خوبه؟ با ارامش گفتم خوبم ببخش من خوابم برد توهم اینجوری خوابت برده بوده انگار...
تازه متوجه موقعیتمون شد تکونی به خودش داد و گفت عیب نداره از بغلش بیرون اومدم و بازم ازش عذر خواهی کردم و اون در جوابش فقط لبخند مهربونی تحویلم داد.
پشت بهش خوابیدم بعد از چند ثانیه دستای مردونش دور شکمم قفل شد و کشیدم توی بغلش و سرشو فرو کرد توی موهام.
گیج خواب بودم واسه همین مغزم اجازه فکر کردن نداد و خیلی زود خوابم برد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
درد بدجوری داشتم فک کنم بخاطر کارای سنگینی بود که کرده بودم.
روی تخت نشستم و سرمو روی پاهام گزاشتم و اروم و بی صدا اشک میریختم چند لحظه ای بعد ارش در اتاقو باز کرد و اومد داخل.
اباژور رو روشن کرد با تعجب به سمتم اومد و گفت ماهک بیدار شدی جوابشو ندادم نشست پایین تخت و گفت داری گریه میکنی؟ باز هم جوابی ندادم که سرمو بلند کرد سعی کردم بهش نگاه نکنم.
با تعجب گفت ماهک چیشدی؟من فقط اشک میریختم نشست کنارم و گفت خواب بد دیدی؟ سرمو به نشونه منفی تکون دادم.
+جاییت درد میکنه؟همونجور که دستمو به دلم گرفته بودم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم.
چند لحظه ای بعد با یه لیوان چایی نبات و یه قرص مسکن برگشت قرصو توی دهنم گزاشت و لیوان چایی نبات رو دستم داد و اروم لب زد داغ نیست همین الان بخور دردتو کمتر میکنه.
ممنون ارومی گفتم و اروم چایی نباتمو خوردم.
ارش روی تخت نشسته بودو تکیه زده بود به دیوار نگاهی بهش انداختم که اشاره کرد برم پیشش.
با خجالت رفتم نزدیکش مثل بچه کوچیکا که توی بغل مامانشون میخوابن گرفتم توی بغلش سرمو گزاشتم رو سینش اونم اروم اروم موهامو نوازش میکرد با حرکتای منظم دستش توی موهام ارامش میگرفتم.
بعد از چند لحظه ای چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرورفتم.
نیمه های شب از خواب پریدم چشامو باز کردم دیدم توی بغل ارشم و اونم نشسته خوابش برده بیچاره نابود شد.
اروم صداش کردم:
+آرش آرش
هول چشماشو باز کرد و گفت جانم حالت خوبه؟ با ارامش گفتم خوبم ببخش من خوابم برد توهم اینجوری خوابت برده بوده انگار...
تازه متوجه موقعیتمون شد تکونی به خودش داد و گفت عیب نداره از بغلش بیرون اومدم و بازم ازش عذر خواهی کردم و اون در جوابش فقط لبخند مهربونی تحویلم داد.
پشت بهش خوابیدم بعد از چند ثانیه دستای مردونش دور شکمم قفل شد و کشیدم توی بغلش و سرشو فرو کرد توی موهام.
گیج خواب بودم واسه همین مغزم اجازه فکر کردن نداد و خیلی زود خوابم برد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۴.۷k
۰۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.