رمان ماهک پارت 70
#رمان_ماهک #پارت_70
ارش به سمیرا خانوم نگاهی انداخت و گفت اگر میخواد کمک کنه از نظر من ایرادی نداره با ذوق دستامو بهم کوبیدم و هورای بلندی گفتم.
نزدیکای عصر بود و بالاخره کارا تموم شد و همگی رفتیم استراحت کردیم.
برای شام سمیرا خانوم لازانیای خوشمزه ای درست کرده بود غذا رو کنار هم خوردیم و من بخاطر خستگی زیاد شب بخیری گفتم و رفتم بسوی لالا.
هرچی توی تخت وول میخوردم خوابم نمیبرد یکساعتی از اومدنم به اتاق گذشته بود اما من هنوز بیدار بودم.
لباسامو با یه تاپ شلوارک باز عوض کردم و رفتم زیر پتو...
ارش در اتاقو اروم باز کرد چون فک میکرد خوابم لباساشو عوض کرد عجببب هیکلی(هیز) (خودتی)
اروم نشست روی تخت خودمو زده بودم به خواب ولی زیرچشمی میدیدمش.
دسته ای از موهام که روی صورتم ریخته بود رو کنار زد و انگشتشو روی لبم کشید اروم خم شد روی صورتم و پیشونیمو طولانی و عمیق بوسید.
اروم لب زد:
+من باتو چکار کنم کوچولو
نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و از اتاق زد بیرون با رفتنش نفس راحتی کشیدم تو حال خودم بودم که درد بدی توی شکمم پیچید اونقدری که آخم درومد.
پامو توی شکمم جمع کردم و سعی کردم بخوابم اما نمیشد دردش هرثانیه بیشتر میشد اشکم درومده بود.
همونطور که اشکام میریخت پدبهداشتی از داخل کمد برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم توی دلم خداروشکر میکردم که ارش توی اتاق نیست.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ارش به سمیرا خانوم نگاهی انداخت و گفت اگر میخواد کمک کنه از نظر من ایرادی نداره با ذوق دستامو بهم کوبیدم و هورای بلندی گفتم.
نزدیکای عصر بود و بالاخره کارا تموم شد و همگی رفتیم استراحت کردیم.
برای شام سمیرا خانوم لازانیای خوشمزه ای درست کرده بود غذا رو کنار هم خوردیم و من بخاطر خستگی زیاد شب بخیری گفتم و رفتم بسوی لالا.
هرچی توی تخت وول میخوردم خوابم نمیبرد یکساعتی از اومدنم به اتاق گذشته بود اما من هنوز بیدار بودم.
لباسامو با یه تاپ شلوارک باز عوض کردم و رفتم زیر پتو...
ارش در اتاقو اروم باز کرد چون فک میکرد خوابم لباساشو عوض کرد عجببب هیکلی(هیز) (خودتی)
اروم نشست روی تخت خودمو زده بودم به خواب ولی زیرچشمی میدیدمش.
دسته ای از موهام که روی صورتم ریخته بود رو کنار زد و انگشتشو روی لبم کشید اروم خم شد روی صورتم و پیشونیمو طولانی و عمیق بوسید.
اروم لب زد:
+من باتو چکار کنم کوچولو
نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و از اتاق زد بیرون با رفتنش نفس راحتی کشیدم تو حال خودم بودم که درد بدی توی شکمم پیچید اونقدری که آخم درومد.
پامو توی شکمم جمع کردم و سعی کردم بخوابم اما نمیشد دردش هرثانیه بیشتر میشد اشکم درومده بود.
همونطور که اشکام میریخت پدبهداشتی از داخل کمد برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم توی دلم خداروشکر میکردم که ارش توی اتاق نیست.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۲۰.۰k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.