بوی تنت

بوی تنت...


زیبایی ات
چشم حقیقتم را بست
و سیاهی یک خواست نا مشروع
در من منتشر گشت
همچو قربانی این راه
امروز
در زیر باران برهنه ایستاده ام
تا بوی تنت از تنم برود
اما
همچو باران است حکایت من و تو
یاد تو مثل باریدن است
که هیچوقت به سمت بالا نمیرود...
دیدگاه ها (۱)

عشق...کودتایی‌ستدر کیمیای تن؛و شورشی‌ست شجاعبر نظم اشیا؛و شو...

اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید!به دیگران چه ارتباطی دارد شم...

ما آدم ها خیلی عجیبیم!به کسی دل میبندیم که به طور واضحمیبینی...

بوسه های توگنجشککان پر گوی باغندو پستان هایت کندوی کوهستان ه...

p16ات، کوک رو به هتل رسونده بود و حالا به سمت عمارت بزرگ راه...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط