قسمت ۱۷۵
#قسمت ۱۷۵
یهویی ازش فاصله گرفتمو رفتم عقب ولی با صدای بلند ادامه دادم
_ آره وقتی خودش زی ِپ شلوارتو باز کرد اصال یادت بود آرشیدایی هست ؟ اصال حواست بود توی خونه ی همون
آرشیدا داری چیکار میکنی؟
حاال که میخوام خودمو از کثافط کاریات راحت کنم یهو َزنَم َزنَم میکنی و توی دادگاه سینه سپر میکنی که زنمو طالق
نمیدم؟ آره؟
انقدر عصبی بودم که متوجه تغییِر حالتش نشده بودم..
نفس نفس میزد و چشماش قرمز شده بود..
تو ِی یه حرکت دستمو کشید و چرخوندم و چسبوندم به کمد!
!سینه اش تند تند باالا پایین میشد.
صداش یه جوری شده بود..
دستش رفت روی اولین دکمه ی پالتوم..
میخواست تالافی کار منو بکنه؟
هه پوزخنِد صداداری زدمو دستشو پس زدم..
ولی ِس ِمج تر به کارش ادامه داد..
دکمه ی آخر رو باز کرد و پالتو رو از تنم کند..
خیره ی چشمام شد و بهم نزدیک تر شد..
همینجوری که بند تاپی که پوشیده بودم رو مینداخت پایین با لحن خاصی گفت
_ وقتی َزنَم بی توجه به َمرِدش زندگی میکرد مجبور میشدم از نوازشای ز ِن دیگه ای لذت ببرم!
یکی از بندهای لباسم افتاد و انگشت امیر از روی بازوم تا انگشتام رفت پایین و انگشتامو قفل انگشتاش کرد و ادامه
داد
_ وقتی خانومم سرش گرم عشق پوچِ نوجوونیش بود مجبود میشدم از انگشتای یکی دیگ توی دستام استفاده کنم !
اون یکی بنِد لباسم رو هم با دست دیگش انداخت ..
یهویی ازش فاصله گرفتمو رفتم عقب ولی با صدای بلند ادامه دادم
_ آره وقتی خودش زی ِپ شلوارتو باز کرد اصال یادت بود آرشیدایی هست ؟ اصال حواست بود توی خونه ی همون
آرشیدا داری چیکار میکنی؟
حاال که میخوام خودمو از کثافط کاریات راحت کنم یهو َزنَم َزنَم میکنی و توی دادگاه سینه سپر میکنی که زنمو طالق
نمیدم؟ آره؟
انقدر عصبی بودم که متوجه تغییِر حالتش نشده بودم..
نفس نفس میزد و چشماش قرمز شده بود..
تو ِی یه حرکت دستمو کشید و چرخوندم و چسبوندم به کمد!
!سینه اش تند تند باالا پایین میشد.
صداش یه جوری شده بود..
دستش رفت روی اولین دکمه ی پالتوم..
میخواست تالافی کار منو بکنه؟
هه پوزخنِد صداداری زدمو دستشو پس زدم..
ولی ِس ِمج تر به کارش ادامه داد..
دکمه ی آخر رو باز کرد و پالتو رو از تنم کند..
خیره ی چشمام شد و بهم نزدیک تر شد..
همینجوری که بند تاپی که پوشیده بودم رو مینداخت پایین با لحن خاصی گفت
_ وقتی َزنَم بی توجه به َمرِدش زندگی میکرد مجبور میشدم از نوازشای ز ِن دیگه ای لذت ببرم!
یکی از بندهای لباسم افتاد و انگشت امیر از روی بازوم تا انگشتام رفت پایین و انگشتامو قفل انگشتاش کرد و ادامه
داد
_ وقتی خانومم سرش گرم عشق پوچِ نوجوونیش بود مجبود میشدم از انگشتای یکی دیگ توی دستام استفاده کنم !
اون یکی بنِد لباسم رو هم با دست دیگش انداخت ..
۹.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.