پارت۸
پارت۸
جونگ کوک: گذاشتمش تو ماشین و در بستمو خودمم سوار ماشین شدمو با سرعت رفتم سمت بیمارستان داخل راه به وی زنگ زدم
وی: دیدم جونگ کوک داره زنگ میزنه از بچه ها فاصله گرفتمو جواب دادم
الو
جونگ کوک: وی 😩
وی: جونگ کوک؟چیشده؟کنیا چیزیش شده؟؟؟خوبی؟؟؟
جونگ کوک: هققق..ً....کنیا....کنیا...بیهوشه..داره تو تب میسوزه....
وی: چیییببییییی؟؟؟کنیا چیشدههه؟؟؟؟تشنجم کرده؟؟
پسرا: چیییییییییی؟؟؟؟کنیاااا تشنج کردههه؟؟
جونگ کوک: نمیدونم نمیدونم هققققق....امیدوارم حالش خوب شه من میمیرم اگه چیزیش بشه
وی: (همینجور پسرا داشتن سوال میپرسیدن که چیشده و من دیگه مخم داغ کرد و داد زدم گفتم ساکتتتتتتت. همه با تعجب و ساکت شدن و من ادامه دادم)
جونگ کوک ببین الان داری کجا میری؟؟؟
جونگ کوک: چیزه ههققق ...دارم میبرمش بیمارستان
وی: اهااا افرین برو منم میام مراقبش باش
گوشیو قطع کردم و نگاه به اطراف کردم دیدم یون چشاش پره اشکه و داره عقب عقب میره دیدم داره میوفته با سرعت دوییدم طرفش و تو دستم افتاد و بیهوش شد
یون: کن...ی..ا.. نباید ....چی...زی..ش..بش..ه
وی: یونننننننن.......یوننن بلندشوووو...
نامجون: چرا همینجوری وایسادی برو اب بیاررر(منظورش خدمتکاره)
خدمتکار: بفرمایید
وی: ابو گرفتمو با دستم پاشیدم رو صورتش و صورتشو تکون داد
پسرا: خداروشکررررر
یون: کنیا کنیا چشهههه اون نباید ترکم کنه هققق😭😭😭😭😭
وی: نهه نهه هیچیش نمیشه تو اروم باش
جونگ کوک: گذاشتمش تو ماشین و در بستمو خودمم سوار ماشین شدمو با سرعت رفتم سمت بیمارستان داخل راه به وی زنگ زدم
وی: دیدم جونگ کوک داره زنگ میزنه از بچه ها فاصله گرفتمو جواب دادم
الو
جونگ کوک: وی 😩
وی: جونگ کوک؟چیشده؟کنیا چیزیش شده؟؟؟خوبی؟؟؟
جونگ کوک: هققق..ً....کنیا....کنیا...بیهوشه..داره تو تب میسوزه....
وی: چیییببییییی؟؟؟کنیا چیشدههه؟؟؟؟تشنجم کرده؟؟
پسرا: چیییییییییی؟؟؟؟کنیاااا تشنج کردههه؟؟
جونگ کوک: نمیدونم نمیدونم هققققق....امیدوارم حالش خوب شه من میمیرم اگه چیزیش بشه
وی: (همینجور پسرا داشتن سوال میپرسیدن که چیشده و من دیگه مخم داغ کرد و داد زدم گفتم ساکتتتتتتت. همه با تعجب و ساکت شدن و من ادامه دادم)
جونگ کوک ببین الان داری کجا میری؟؟؟
جونگ کوک: چیزه ههققق ...دارم میبرمش بیمارستان
وی: اهااا افرین برو منم میام مراقبش باش
گوشیو قطع کردم و نگاه به اطراف کردم دیدم یون چشاش پره اشکه و داره عقب عقب میره دیدم داره میوفته با سرعت دوییدم طرفش و تو دستم افتاد و بیهوش شد
یون: کن...ی..ا.. نباید ....چی...زی..ش..بش..ه
وی: یونننننننن.......یوننن بلندشوووو...
نامجون: چرا همینجوری وایسادی برو اب بیاررر(منظورش خدمتکاره)
خدمتکار: بفرمایید
وی: ابو گرفتمو با دستم پاشیدم رو صورتش و صورتشو تکون داد
پسرا: خداروشکررررر
یون: کنیا کنیا چشهههه اون نباید ترکم کنه هققق😭😭😭😭😭
وی: نهه نهه هیچیش نمیشه تو اروم باش
۵۱.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.