عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۸۰
سریع ازش دور شدم
چویا: نه نه نمیخوام
دازای: باشه ، کاریت ندارم(با خنده)
چویا: حالا چرا اینطوری شدی؟
دازای: برای مسافرت تصمیم گرفتم از این کمپر استفاده کنیم ، خیلی وقت بود ازش استفاده نکردم ولی فکر نمیکردم اینقدر کار داشته باشه
چویا: آها ، کمک میخوای؟
دازای: نه دیگه آخراشه
چویا: آها باشه ، میتونم برم داخلش؟
دازای: آره
وارد کمپر شدم خیلی مجلل بود . بخاطر بزرگیش هم مثل یک خونه متحرک بود .
چویا: دازای
دازای: جونم
چویا: تو دقیقا چقدر پول داری؟
دازای: چطور؟
چویا: آخه این خونه به این بزرگی ، اون عمارت داخل جنگل، این کمپر بزرگ مجلل اینا همشون خیلی گرونن
دازای: اوهوم. خب کار اینم تموم بریم وسایل رو جمع کنیم .
چویا: باشه
رفتیم داخل خونه. دازای رفت دوش بگیره و منم رفتم وسایل مون رو جمع کنم. وسایل مورد نیاز رو جمع کردم و ساک هارو گذاشتم دم در اتاق . لباس هام رو عوض کردم و رفتم برای توی راهمون خوراکی جمع کنم. همه چیز آماده بود و منتظر دازای شدم.
ویو دازای
از حموم اومدم بیرون . لباس پوشیدم و رفتم ببینم چویا کجاست. اون توی آشپزخونه بود
دازای: داری چیکار میکنی؟
چویا: دارم چک میکنم ببینم همه چیز برداشتم
دازای: آها
چویا: موهات رو چرا خشک نکردی؟
دازای: آخه تو نبودی که بیای خشک شون کنی
چویا: حتما من باید موهات رو خشک کنم؟
دازای: آره
چویا: پس بیا قبل از اینکه مریض بشی خشک شون کنم.
رفتیم توی اتاق و چویا شروع کرد به خشک کردن موهام.
چویا: کارم تموم شد
دازای: مرسی، خب من میرم وسایل رو بزارم تو کمپر
چویا: باشه ، منم میرم پیش آیومی
دازای: باشه
پارت ۸۰
سریع ازش دور شدم
چویا: نه نه نمیخوام
دازای: باشه ، کاریت ندارم(با خنده)
چویا: حالا چرا اینطوری شدی؟
دازای: برای مسافرت تصمیم گرفتم از این کمپر استفاده کنیم ، خیلی وقت بود ازش استفاده نکردم ولی فکر نمیکردم اینقدر کار داشته باشه
چویا: آها ، کمک میخوای؟
دازای: نه دیگه آخراشه
چویا: آها باشه ، میتونم برم داخلش؟
دازای: آره
وارد کمپر شدم خیلی مجلل بود . بخاطر بزرگیش هم مثل یک خونه متحرک بود .
چویا: دازای
دازای: جونم
چویا: تو دقیقا چقدر پول داری؟
دازای: چطور؟
چویا: آخه این خونه به این بزرگی ، اون عمارت داخل جنگل، این کمپر بزرگ مجلل اینا همشون خیلی گرونن
دازای: اوهوم. خب کار اینم تموم بریم وسایل رو جمع کنیم .
چویا: باشه
رفتیم داخل خونه. دازای رفت دوش بگیره و منم رفتم وسایل مون رو جمع کنم. وسایل مورد نیاز رو جمع کردم و ساک هارو گذاشتم دم در اتاق . لباس هام رو عوض کردم و رفتم برای توی راهمون خوراکی جمع کنم. همه چیز آماده بود و منتظر دازای شدم.
ویو دازای
از حموم اومدم بیرون . لباس پوشیدم و رفتم ببینم چویا کجاست. اون توی آشپزخونه بود
دازای: داری چیکار میکنی؟
چویا: دارم چک میکنم ببینم همه چیز برداشتم
دازای: آها
چویا: موهات رو چرا خشک نکردی؟
دازای: آخه تو نبودی که بیای خشک شون کنی
چویا: حتما من باید موهات رو خشک کنم؟
دازای: آره
چویا: پس بیا قبل از اینکه مریض بشی خشک شون کنم.
رفتیم توی اتاق و چویا شروع کرد به خشک کردن موهام.
چویا: کارم تموم شد
دازای: مرسی، خب من میرم وسایل رو بزارم تو کمپر
چویا: باشه ، منم میرم پیش آیومی
دازای: باشه
- ۳.۳k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط