مافیای جذاب
#مافیای جذاب
#پارت _ ۱۷
ویو کوک : منتظر موندم تا بیاد
ویو یوری : نمیدونم چرا کوک انقدر روم حساس شده ، اتفاقی برای من میوفته ؟
خب ولش ، لباسم و پوشیدمو یه میکاپهم زدم و رفتم بیرون
ویو کوک : دیدم از در داره میاد بیرون ، خیلی زیبا شده بود ، فقط لباسش یکم باز بود
یوری : خب من امادم بریم
کوک : چی اهاا باشهه
کوک دست یوری رو گرفت و با تهیونگ سوار ماشین شدن ،
تو بار :
تهیونگ : خب چی بخوریم
کوک : ویسکی
تهیونگ : یوری تو چی ؟
یوری : منم ویسکی
تهیونگ : باشه
یوری : تهیونگ وایسا منم بیام ببینم دیگه چیا داره
ویو یوری :تهیونگ رفتیم ویسکی بیاریم که ... دیدم کلی دختر دور جونگکوک جمع شدن و یکیشون داشت کوک رو میبوسید ، وقتی این صحنه رو دیدم خیلی بهم ریختم ، چون این اواخر خیلی به کوک وابسته شده بودم ، لیوان از دستم افتاد شکست و سریع فرار کردم
ویو کوک : دیدم یه دختر داره میاد سمتم
سعی کردم برم اونور که دختر به زور گرفت و منو بوسید ، دیدم صدای شکستن لیوان اومد و نگاه کردم که یوری داره گوله گوله اشک میریزه و بهم نگاه میکنه ، دختره رو پرت کردم اونور و سریع رفتم دنبال یوری
ویو یوری : از بار خارج شدم و همینطور کوک داشت دنبالم میومد ، رفتم و یه جا قایم شدم ، بعد از چند دقیقه میخواستم برم که یکی از پشت دستشو گذاشت جلوی دهنم و بیهوش شدم
ویو کوک : هرجارو دنبال یوری گشتم نتونستم پیداش کنم ، قلبم تند تند میزد ، نکنه افراد نامجون بردنش سریع رفتم پیش تهیونگ
ویو تهیونگ : دیدم بعد از نیم ساعت کوک داره میاد پیشم و سریع رفتم پیشش
ته : کوک چی شده
کوک: یوری نیستش * با بغض*
ته: نگران نباش پیداش میکنیم
کوک : همش تقصیر منه ، اگر بهش نمیگفتم بیاد بار اینجوری نمیشد
تهیونگ کوک رو بقل میکنه ( اخیییی) 😅
#پارت _ ۱۷
ویو کوک : منتظر موندم تا بیاد
ویو یوری : نمیدونم چرا کوک انقدر روم حساس شده ، اتفاقی برای من میوفته ؟
خب ولش ، لباسم و پوشیدمو یه میکاپهم زدم و رفتم بیرون
ویو کوک : دیدم از در داره میاد بیرون ، خیلی زیبا شده بود ، فقط لباسش یکم باز بود
یوری : خب من امادم بریم
کوک : چی اهاا باشهه
کوک دست یوری رو گرفت و با تهیونگ سوار ماشین شدن ،
تو بار :
تهیونگ : خب چی بخوریم
کوک : ویسکی
تهیونگ : یوری تو چی ؟
یوری : منم ویسکی
تهیونگ : باشه
یوری : تهیونگ وایسا منم بیام ببینم دیگه چیا داره
ویو یوری :تهیونگ رفتیم ویسکی بیاریم که ... دیدم کلی دختر دور جونگکوک جمع شدن و یکیشون داشت کوک رو میبوسید ، وقتی این صحنه رو دیدم خیلی بهم ریختم ، چون این اواخر خیلی به کوک وابسته شده بودم ، لیوان از دستم افتاد شکست و سریع فرار کردم
ویو کوک : دیدم یه دختر داره میاد سمتم
سعی کردم برم اونور که دختر به زور گرفت و منو بوسید ، دیدم صدای شکستن لیوان اومد و نگاه کردم که یوری داره گوله گوله اشک میریزه و بهم نگاه میکنه ، دختره رو پرت کردم اونور و سریع رفتم دنبال یوری
ویو یوری : از بار خارج شدم و همینطور کوک داشت دنبالم میومد ، رفتم و یه جا قایم شدم ، بعد از چند دقیقه میخواستم برم که یکی از پشت دستشو گذاشت جلوی دهنم و بیهوش شدم
ویو کوک : هرجارو دنبال یوری گشتم نتونستم پیداش کنم ، قلبم تند تند میزد ، نکنه افراد نامجون بردنش سریع رفتم پیش تهیونگ
ویو تهیونگ : دیدم بعد از نیم ساعت کوک داره میاد پیشم و سریع رفتم پیشش
ته : کوک چی شده
کوک: یوری نیستش * با بغض*
ته: نگران نباش پیداش میکنیم
کوک : همش تقصیر منه ، اگر بهش نمیگفتم بیاد بار اینجوری نمیشد
تهیونگ کوک رو بقل میکنه ( اخیییی) 😅
۱۵.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.