فیک:شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک:شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part³³
روی مبل نشسته بود و دستش روی سرش گذاشته بود
" نباید اینجوری میشد "a.t
پدرش با سینهی قهوهای در دست نزدیک شد
روی مبل کنارش نشست و سینه قهوه را روی میز گذاشت
فنجون قهوه برداشت و روی سطح شون فُت کرد
چانسونگ:" چرا اخمات تو همه؟ "
بعد از تموم کردن جمله اش از قهوه اش نوشید
دختر از مبل فاصله گرفت و فنجون قهوه برداشت و به انکاس خودش در قهوه خیره شد
" ای کاش قبلش بهم میگفتی که جونگکوک ازت متنفره و قراره که به جشن بیاد "a.t
چانسونگ:" اگه میدونستم جئون دوستته بین اون همه آدم این موضوع رو نمیگفتم، حتما باعث شدم که مینتون بد بشه متاسفمم "
" نه، میخواستم از فاصله بگیرم ولی نه اینجوری، اینجوری خیلی بد شد "a.t
چانسونگ:" چرا میخواستی ازش دور شی؟ "
" چون... چونكه اون ازدواج کرده "a.t
چانسونگ:" چونکه ازدواج...آهان فهمیدم تو جئون دوست داری "
" اره خیلی هم عاشقشم ولی اون متاهله "a.t
چانسونگ:" تو هیچی نمیدونی ا.ت "
سرگرم نوشیدن فنجون قهوه اش شد
دختر با چهرهی سرشار از سوال به پدرش خیره شد
فنجون قهوه روی میز گذاشت و به طرف پدرش چرخید
" چیو نمیدونم "a.t
چانسونگ:" جئون قبلا ازم زیاد خوشش نمیامد و بعد ازدواج شم ازم متنفر شد "
" چرا؟ "a.t
چانسونگ:" دلیل ۷۰ درصد اینکه با اون دختر ازدواج کرد منم و ۳۰ درصد دیگه بابای خودش و بابای اون دختر، اگه بخوایم رُک پوست کننده بگیم دلیل اینکه با کسی که دوستش نداره ازدواج کرد منم "
" ولی آخه چرا؟ "a.t
چانسونگ:" قضیه اش طولانیه و پیچیده متوجه نمیشی ولی خب فکر کردم که شاید بعدا عاشقش بشه از اونجایی که معلومه با فهمیدن اینکه تو دختر منی بدجوری آتیشی شده حسش به اون دختر مثل روز اوله حتی بدترم شده "
" یعنی ازدواج اجباری بوده؟ "a.t
چانسونگ:" برای جئون اره ولی برای اون دختر مثل یه رویا بود "
" جونگکوک اصلا دوسش نداره پس یعنی... "a.t
چانسونگ:" یعنی جئون عاشقه توعه "
جمله ای که پدرش به زبون آورد هزاران بار توی ذهنش اِکو شد و بیشتر از قبل حیرت زده میشد
" من...من باید برم پیشش "a.t
هیجان زده از روی مبل بلند شد
چانسونگ:" بنظرم الان نرو "
" ولی آخه چرا؟ "a.t
چانسونگ:" اون الان از دستت حسابی عصبانیه و حرفایی بهت میزنه که دلتتو میشکنه و بعدش خودش هم بیشتر از تو ناراحت میشه "
ناامید برگشت سر جاش و به حالت غمناک اولش برگشت
چانسونگ:" میخوای یه کاری کنیم؟ "
با تعجب به پدرش خیره شد
" چیکار؟ "a.t
part³³
روی مبل نشسته بود و دستش روی سرش گذاشته بود
" نباید اینجوری میشد "a.t
پدرش با سینهی قهوهای در دست نزدیک شد
روی مبل کنارش نشست و سینه قهوه را روی میز گذاشت
فنجون قهوه برداشت و روی سطح شون فُت کرد
چانسونگ:" چرا اخمات تو همه؟ "
بعد از تموم کردن جمله اش از قهوه اش نوشید
دختر از مبل فاصله گرفت و فنجون قهوه برداشت و به انکاس خودش در قهوه خیره شد
" ای کاش قبلش بهم میگفتی که جونگکوک ازت متنفره و قراره که به جشن بیاد "a.t
چانسونگ:" اگه میدونستم جئون دوستته بین اون همه آدم این موضوع رو نمیگفتم، حتما باعث شدم که مینتون بد بشه متاسفمم "
" نه، میخواستم از فاصله بگیرم ولی نه اینجوری، اینجوری خیلی بد شد "a.t
چانسونگ:" چرا میخواستی ازش دور شی؟ "
" چون... چونكه اون ازدواج کرده "a.t
چانسونگ:" چونکه ازدواج...آهان فهمیدم تو جئون دوست داری "
" اره خیلی هم عاشقشم ولی اون متاهله "a.t
چانسونگ:" تو هیچی نمیدونی ا.ت "
سرگرم نوشیدن فنجون قهوه اش شد
دختر با چهرهی سرشار از سوال به پدرش خیره شد
فنجون قهوه روی میز گذاشت و به طرف پدرش چرخید
" چیو نمیدونم "a.t
چانسونگ:" جئون قبلا ازم زیاد خوشش نمیامد و بعد ازدواج شم ازم متنفر شد "
" چرا؟ "a.t
چانسونگ:" دلیل ۷۰ درصد اینکه با اون دختر ازدواج کرد منم و ۳۰ درصد دیگه بابای خودش و بابای اون دختر، اگه بخوایم رُک پوست کننده بگیم دلیل اینکه با کسی که دوستش نداره ازدواج کرد منم "
" ولی آخه چرا؟ "a.t
چانسونگ:" قضیه اش طولانیه و پیچیده متوجه نمیشی ولی خب فکر کردم که شاید بعدا عاشقش بشه از اونجایی که معلومه با فهمیدن اینکه تو دختر منی بدجوری آتیشی شده حسش به اون دختر مثل روز اوله حتی بدترم شده "
" یعنی ازدواج اجباری بوده؟ "a.t
چانسونگ:" برای جئون اره ولی برای اون دختر مثل یه رویا بود "
" جونگکوک اصلا دوسش نداره پس یعنی... "a.t
چانسونگ:" یعنی جئون عاشقه توعه "
جمله ای که پدرش به زبون آورد هزاران بار توی ذهنش اِکو شد و بیشتر از قبل حیرت زده میشد
" من...من باید برم پیشش "a.t
هیجان زده از روی مبل بلند شد
چانسونگ:" بنظرم الان نرو "
" ولی آخه چرا؟ "a.t
چانسونگ:" اون الان از دستت حسابی عصبانیه و حرفایی بهت میزنه که دلتتو میشکنه و بعدش خودش هم بیشتر از تو ناراحت میشه "
ناامید برگشت سر جاش و به حالت غمناک اولش برگشت
چانسونگ:" میخوای یه کاری کنیم؟ "
با تعجب به پدرش خیره شد
" چیکار؟ "a.t
۹.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.