فیک: گودال
فیک: گودال
part⁵¹
" تهیونگ نمیخواست تو رو درگیر این جور چیزا کنه "jk
" ولی بازم باید بهم میگفتید "a.t
" بیخالش دیگه، حالا باید یه فکر کنیم "jk
" فقط این نیست "a.t
" دیگه چی هست؟ "jk
" وقتی که الماس گرفتم باهاش ازدواج کنم، اینطوری شما زنده میمونید "a.t
" حرومزاده(اروم) "jk
" خیلی خب، به هر چی بگم گوش میدی؟ "jk
" فقط به تو اعتماد دارم "a.t
" خوبه هر کاری میگم بکن "jk
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
" ا.ت ما یه کاری داریم باید اونو انجام بدیم تو همین جا بمون جای هم نرو "V
" خب منم باهاتون میام "a.t
" نه، تو همین جا بمون خیالم راحت تره "V
" خیلی خب باشه "a.t
دستش روی موهای بلندش کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت
" مواظب باش "V
" باش "a.t
ازش فاصله گرفته بودند که با حرکت دست جئون از روی صندلی بلند شد
آرام بدون اینکه متوجه بشن با فاصله زیاد پشت سرشو حرکت میکرد
روبهروی دری ایستادن
قبل از اینکه بخوان وارد بشن جئون صحبت کرد
" تهیونگ "jk
" چیه؟ "V
" الماس بده به من "jk
" باشه ولی چرا؟ "V
" میخوام خودم اون کارو انجام بدم "jk
" باشه ، بیا "V
الماس از دست تهیونگ گرفت
در باز کردن
جئون آخر از همه وارد اتاق شد اما قبل از اینکه بخوان در ببند جئون الماس روی زمین پرت کرد
وقتی در بسته شد دختر به سمت الماس رفت
الماس بر داشت و به درخشش خیره شد
" حالا میفهمم چرا چان اینو میخواد "a.t
الماس توی مشتش گذاشت و به سمت پله ها رفت
تلفنش برداشت و پیامکی ارسال کرد
از پله ها پایین رفت و از مجلس خارج شد
چان با تعداد کمی از افرادش جلوی مجلس ایستاده بودن
با دیدن دختر لبخند کثیفی روی لب هاش جا گرفت و به سمتش رفت
روبه روش ایستاد و دستش به سمتش دراز کرد
چان:" ببینمش "
مشتش باز کرد و الماس روی دست چان گذاشت
الماس بین دو انگشتش گرفت و به زیبایی و درخشش نگاه کرد
لبخند پررنگی زد
چان:" کارت خوب بلدی خوشم آمد، زن خیلی باهاشی دارم اینطور نیست! "
دستش رو شون دختر گذاشت
چان:" بریم عشقم "
میخواست یک قدم به جلو بر داره که تیری به شونش خورد
خون های چان روی زمین ریخت، خون کثیفش چمن ها به قرمز کرده بود
افرادش اسلحه شو بیرون آوردن و به اطراف میچرخوندن
چند تیر دیگه شلیک شد که به سر تعدادی از افراد خورد
part⁵¹
" تهیونگ نمیخواست تو رو درگیر این جور چیزا کنه "jk
" ولی بازم باید بهم میگفتید "a.t
" بیخالش دیگه، حالا باید یه فکر کنیم "jk
" فقط این نیست "a.t
" دیگه چی هست؟ "jk
" وقتی که الماس گرفتم باهاش ازدواج کنم، اینطوری شما زنده میمونید "a.t
" حرومزاده(اروم) "jk
" خیلی خب، به هر چی بگم گوش میدی؟ "jk
" فقط به تو اعتماد دارم "a.t
" خوبه هر کاری میگم بکن "jk
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
" ا.ت ما یه کاری داریم باید اونو انجام بدیم تو همین جا بمون جای هم نرو "V
" خب منم باهاتون میام "a.t
" نه، تو همین جا بمون خیالم راحت تره "V
" خیلی خب باشه "a.t
دستش روی موهای بلندش کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت
" مواظب باش "V
" باش "a.t
ازش فاصله گرفته بودند که با حرکت دست جئون از روی صندلی بلند شد
آرام بدون اینکه متوجه بشن با فاصله زیاد پشت سرشو حرکت میکرد
روبهروی دری ایستادن
قبل از اینکه بخوان وارد بشن جئون صحبت کرد
" تهیونگ "jk
" چیه؟ "V
" الماس بده به من "jk
" باشه ولی چرا؟ "V
" میخوام خودم اون کارو انجام بدم "jk
" باشه ، بیا "V
الماس از دست تهیونگ گرفت
در باز کردن
جئون آخر از همه وارد اتاق شد اما قبل از اینکه بخوان در ببند جئون الماس روی زمین پرت کرد
وقتی در بسته شد دختر به سمت الماس رفت
الماس بر داشت و به درخشش خیره شد
" حالا میفهمم چرا چان اینو میخواد "a.t
الماس توی مشتش گذاشت و به سمت پله ها رفت
تلفنش برداشت و پیامکی ارسال کرد
از پله ها پایین رفت و از مجلس خارج شد
چان با تعداد کمی از افرادش جلوی مجلس ایستاده بودن
با دیدن دختر لبخند کثیفی روی لب هاش جا گرفت و به سمتش رفت
روبه روش ایستاد و دستش به سمتش دراز کرد
چان:" ببینمش "
مشتش باز کرد و الماس روی دست چان گذاشت
الماس بین دو انگشتش گرفت و به زیبایی و درخشش نگاه کرد
لبخند پررنگی زد
چان:" کارت خوب بلدی خوشم آمد، زن خیلی باهاشی دارم اینطور نیست! "
دستش رو شون دختر گذاشت
چان:" بریم عشقم "
میخواست یک قدم به جلو بر داره که تیری به شونش خورد
خون های چان روی زمین ریخت، خون کثیفش چمن ها به قرمز کرده بود
افرادش اسلحه شو بیرون آوردن و به اطراف میچرخوندن
چند تیر دیگه شلیک شد که به سر تعدادی از افراد خورد
۱۱.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.