عشق مشکی
عشق مشکی
p50
-تههههههه بخدا میکشمت خودم بزار خودشو بکشه
ا.د خواست از پنجره بیاد پایین پاش سر خورد و از پنجره افتاد
لبخند کمرنگی روی لبم شکل گرفت
تهیونگ رفت جای پنجره و بیرونو نگاه کرد و اشک توی چشمش جمع شد
حس کردم قلبم خیلی شکست الان تهیونگ از مرگ ا.د ناراحت شده!؟
با حرص پوزخندی زدم و رفتم سمت ماشین
تهیونگم پشت سرم میومد و هی اسممو فریاد میزد
باحالت قهر نشستم توی ماشین
تهیونگم سوار شد هنوز میتونستم اشک توی چشماشو ببینم پوزخندم محکم تر شد
بلاخره رسیدیم خونه
.................
شب...........
از وقتی اومدیم خونه یک کلمه با تهیونگ حرف نزدم
پتو و بالشتمو ورداشتم و به سمت مبل حرکت کردم و روش دراز کشیدم
+تهیونگ:بیب لوس نشو بیا تو اتاق بخوابیم لطفا
-هه برو برای مرگ اون ا.د عوضی گریه کن انگار خیلی دوستش داشتی
+تهیونگ:بلاخره اونم ی زمانی دوست دخترم بودا
-هه
+تهیونگ:درد
-راحتم بزار نمیخوام پیشت بخوابم
+تهیونگ:به درک
و رفت تو اتاق
منم اشکام میریخت روی گونه هام و حق حقمو خفه میکردم
گفت به درک!؟
شبو با گریه هام صبح کردم اونقدر گریه کرده بودم که اشکی تو چشمام نمونده بود
صبح از خواب بیدار شدم دیدم بوی عطر تهیونگ میاد
دوباره نفس های عمیقی کشیدم و بوشو تنفس کردم
از مبل بلند شدم و دیدم تهیونگ تو خونه نیست صبحانه خورده بود و رفته بود از خونه بیرون
اشکام دوباره شروع کرد به ریختن هعی
p50
-تههههههه بخدا میکشمت خودم بزار خودشو بکشه
ا.د خواست از پنجره بیاد پایین پاش سر خورد و از پنجره افتاد
لبخند کمرنگی روی لبم شکل گرفت
تهیونگ رفت جای پنجره و بیرونو نگاه کرد و اشک توی چشمش جمع شد
حس کردم قلبم خیلی شکست الان تهیونگ از مرگ ا.د ناراحت شده!؟
با حرص پوزخندی زدم و رفتم سمت ماشین
تهیونگم پشت سرم میومد و هی اسممو فریاد میزد
باحالت قهر نشستم توی ماشین
تهیونگم سوار شد هنوز میتونستم اشک توی چشماشو ببینم پوزخندم محکم تر شد
بلاخره رسیدیم خونه
.................
شب...........
از وقتی اومدیم خونه یک کلمه با تهیونگ حرف نزدم
پتو و بالشتمو ورداشتم و به سمت مبل حرکت کردم و روش دراز کشیدم
+تهیونگ:بیب لوس نشو بیا تو اتاق بخوابیم لطفا
-هه برو برای مرگ اون ا.د عوضی گریه کن انگار خیلی دوستش داشتی
+تهیونگ:بلاخره اونم ی زمانی دوست دخترم بودا
-هه
+تهیونگ:درد
-راحتم بزار نمیخوام پیشت بخوابم
+تهیونگ:به درک
و رفت تو اتاق
منم اشکام میریخت روی گونه هام و حق حقمو خفه میکردم
گفت به درک!؟
شبو با گریه هام صبح کردم اونقدر گریه کرده بودم که اشکی تو چشمام نمونده بود
صبح از خواب بیدار شدم دیدم بوی عطر تهیونگ میاد
دوباره نفس های عمیقی کشیدم و بوشو تنفس کردم
از مبل بلند شدم و دیدم تهیونگ تو خونه نیست صبحانه خورده بود و رفته بود از خونه بیرون
اشکام دوباره شروع کرد به ریختن هعی
۱۲.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.