وقتی بش نگاه میکردم سرشو برمیگردوند و اب دهنشو قورت میداد
وقتی بش نگاه میکردم سرشو برمیگردوند و اب دهنشو قورت میداد...
ویو کوک
تا جایی که میدونم و یونگی بهمون گفته دختر عموشه..
و..ولی چرا.؟؟.
یعنی چیکارکرده؟؟
اخه یونگی خیبی عصبانی بود یعنی چی دردش اومد ن..نکنه زده ب اونجاش؟؟ نه نه پسر منحرف نشو..
منظورش از اون عوضی چ بود؟؟..
چ..چرا نزدیک بود غش کنه انگار نفسش بند اومده اخه هی نفس نفس میزد جیمین چرا انقد باش راحت بود و میدونست قرصاش کجاست..
هزار تا سوال دیگه تو ذهنم بود...
از همه بیشترش ک ذهنمو درگیر کرده اینع ک چرا دیروز همچون لباس پوشیده ای میپوشه بعد امروز همچین لباس سکسی ای...
(اسلاید اول دیروز)
(اسلاید دوم سمت راست امروز)
تهیونگ با دستش اروم زد بم و با صدای خیلی ارومی گف
ته: کوک..
کوک: هوم؟
ته: بنظرت یونا خیلی خوشگل نیس؟
کوک: فقد خفه شو.
جوری بود ک یونا و بقیه پسرا بشنون پس یونا با تعجب ب من و ته نگا کرد و سرشو ب نشونه تعجب کج کرد چقد کیوت شده بود اونجوری.. چن ثانیه بعد سرشو برد تو گوشیش و اعضا توجه نکردن چن کوک و ته زیادی میحرفن با هم.
یه دفعه یونا داد زد
_چییییـــــــــییی
هوبی: چیزی شده؟
_من این عوضی رو تا نکشم بیخیال نمیشمممم..
شوگا: نکنه باز اون هاته پست فطرت بت پیام داده؟
_ن اون نیس.
شوگا: پس کیه؟
_مینهو و هیونکی
شوگا: مگه چ کردن؟
_بیا خودت ببین!
یونا از رو اپن اوم پایین و گوشیش رو جرفت سمت یونگی یه دفعه یونگی زد زیر خنده
_هااا؟ یاا چرا تو میخندییی؟
شوگا: خب واسم خنده داره..
_خیلی بدی.. اول صبحی ک اونحچری حالمو گرفتی نزدیک بود پخش زمین شم.. الانم ک ب کار اینا میخندی.. من ک همیش تورو میزنم چرا پ جوش اوردی امروز؟
شوگا: ها؟ فک کردی بخاطر اینکه زدی ب دیکم جوش اوردم؟
_اره
شوگا: نخیرم.. این فقد بهونه بود تا کاری ک کردیو بتونم جبران کنم. یجپرایی یه تلنگر.
_نگو که...
شوگا:ارههه://
_تو مگ منو تعقیب میکنی؟
شوگا: شاید..
_پوففف بیخیال اون عوضی
نکته: هاته.. کیم هاته دوست بچگی یونا بود و اونا همیشه با هم بودن. ولی هاته برادر شیری یونا ک براش خیلی عزیزه رو میکشه. و این دوتا باهم دشمن میشن..الانم هاته میخاد دل یونا رو بدست بیاره.. و بعد اونم بکشه.ولی کور خونده ک بتونه یونا رو عاشق خودش کنه. هاته چن روز پیش یونا رو برده بود کافه.. و شوگام اونا رو دید.. و عصبانی بود.
_ولی من هنو ازت دلخورم.
شوگا: چرا؟
_چون ب کار اونا خندیدی.
شوگا: خو بیچاره ها کاری نمیکنن فق میخان یه پارتی کوچیک تو خونت بگیرن.
_خوبه خودت داری میگی خونه مننن..
شوگا: همین یه امشبه دیه.
_گند کاری شب بعدشو من باید جمع کنم.
شوگا میخاسی همچین خونه بزرگی نگیری..
ویو کوک
تا جایی که میدونم و یونگی بهمون گفته دختر عموشه..
و..ولی چرا.؟؟.
یعنی چیکارکرده؟؟
اخه یونگی خیبی عصبانی بود یعنی چی دردش اومد ن..نکنه زده ب اونجاش؟؟ نه نه پسر منحرف نشو..
منظورش از اون عوضی چ بود؟؟..
چ..چرا نزدیک بود غش کنه انگار نفسش بند اومده اخه هی نفس نفس میزد جیمین چرا انقد باش راحت بود و میدونست قرصاش کجاست..
هزار تا سوال دیگه تو ذهنم بود...
از همه بیشترش ک ذهنمو درگیر کرده اینع ک چرا دیروز همچون لباس پوشیده ای میپوشه بعد امروز همچین لباس سکسی ای...
(اسلاید اول دیروز)
(اسلاید دوم سمت راست امروز)
تهیونگ با دستش اروم زد بم و با صدای خیلی ارومی گف
ته: کوک..
کوک: هوم؟
ته: بنظرت یونا خیلی خوشگل نیس؟
کوک: فقد خفه شو.
جوری بود ک یونا و بقیه پسرا بشنون پس یونا با تعجب ب من و ته نگا کرد و سرشو ب نشونه تعجب کج کرد چقد کیوت شده بود اونجوری.. چن ثانیه بعد سرشو برد تو گوشیش و اعضا توجه نکردن چن کوک و ته زیادی میحرفن با هم.
یه دفعه یونا داد زد
_چییییـــــــــییی
هوبی: چیزی شده؟
_من این عوضی رو تا نکشم بیخیال نمیشمممم..
شوگا: نکنه باز اون هاته پست فطرت بت پیام داده؟
_ن اون نیس.
شوگا: پس کیه؟
_مینهو و هیونکی
شوگا: مگه چ کردن؟
_بیا خودت ببین!
یونا از رو اپن اوم پایین و گوشیش رو جرفت سمت یونگی یه دفعه یونگی زد زیر خنده
_هااا؟ یاا چرا تو میخندییی؟
شوگا: خب واسم خنده داره..
_خیلی بدی.. اول صبحی ک اونحچری حالمو گرفتی نزدیک بود پخش زمین شم.. الانم ک ب کار اینا میخندی.. من ک همیش تورو میزنم چرا پ جوش اوردی امروز؟
شوگا: ها؟ فک کردی بخاطر اینکه زدی ب دیکم جوش اوردم؟
_اره
شوگا: نخیرم.. این فقد بهونه بود تا کاری ک کردیو بتونم جبران کنم. یجپرایی یه تلنگر.
_نگو که...
شوگا:ارههه://
_تو مگ منو تعقیب میکنی؟
شوگا: شاید..
_پوففف بیخیال اون عوضی
نکته: هاته.. کیم هاته دوست بچگی یونا بود و اونا همیشه با هم بودن. ولی هاته برادر شیری یونا ک براش خیلی عزیزه رو میکشه. و این دوتا باهم دشمن میشن..الانم هاته میخاد دل یونا رو بدست بیاره.. و بعد اونم بکشه.ولی کور خونده ک بتونه یونا رو عاشق خودش کنه. هاته چن روز پیش یونا رو برده بود کافه.. و شوگام اونا رو دید.. و عصبانی بود.
_ولی من هنو ازت دلخورم.
شوگا: چرا؟
_چون ب کار اونا خندیدی.
شوگا: خو بیچاره ها کاری نمیکنن فق میخان یه پارتی کوچیک تو خونت بگیرن.
_خوبه خودت داری میگی خونه مننن..
شوگا: همین یه امشبه دیه.
_گند کاری شب بعدشو من باید جمع کنم.
شوگا میخاسی همچین خونه بزرگی نگیری..
۹.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.