ازدواج از پیش تعیین شده (پارت۴)
ازدواج از پیش تعیین شده (پارت۴)
یک هفته بعد
کوک توی آشپزخانه داشت آشپزی میکرد که من جیغ کشیدم کوک با نگرانی سریع امد طبقه بالا
&چیشده
من بدون اینکه بفهمم چیکار میکنم پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم توی چشمام زل زد
*وای ببخشید از سوسکه ترسیدم حواسم نبود الان میرم پایین
تا میخواستم از بغلش بیام پایین رون پامو گرفت و گفت
&سوسکه هنوزم اونجاست همینجوری بمون تا من بکشمش
*باشه....ممنون
برام خیلی جالب بود مگه چقدر قوی هست که تونست منو نگه داره و تازه توی همون حالت تونست سوسکه رو بکشه
*خب دیگه الان میتونی منو بزاری زمین
&صبرکن
*چیه مگه سوسکه نمرده
&چرا ولی نظرت چیه یه چیزیو امتحان کنی
*چی
(ذهن منحرفتون رو بشورین)
&میتونم همین جوری ببرمت سر میز شام
*نیاز نیست خودم میام
&یک بار امتحانش ضرر نداره
*ا....خب باشه
کوک توی همون حالت منو برد طبقه پایین سر میز شام و منو گذاشت رو صندلی
&خب چطور بود
*چی چطور بود
&تجربه جدیدت
*اها خوب بود
بعد از گفتن این حرف ها تا آخر باهم حرفی نزدیم شامم رو خوردم و رفتم طبقه بالا داخل اتاقم کوک هم رفت توی اتاق مهمان تا دوش بگیره من روی تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه همونطور که چشمام بسته بود صدایی به گوشم خورد صدای در اتاق بود فکر کنم کوک آمده چیزی برداره . صدای قدم هاش نزدیک تر شد . چشمامو باز کردم و کوک رو دیدم که امد روی تخت کنارم دراز کشید فقط یه حوله دور کمرش بود. بالاتنش لخت بود ازم پرسید
&دوست داری بازم تجربه جدید داشته باشی
* مثلا چه تجربه ای
& ببین بابت این کاری که الان میخوام انجام بدم عذر میخوام اما دیگه نمیتونم تحمل
...........................
یک هفته بعد
کوک توی آشپزخانه داشت آشپزی میکرد که من جیغ کشیدم کوک با نگرانی سریع امد طبقه بالا
&چیشده
من بدون اینکه بفهمم چیکار میکنم پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم توی چشمام زل زد
*وای ببخشید از سوسکه ترسیدم حواسم نبود الان میرم پایین
تا میخواستم از بغلش بیام پایین رون پامو گرفت و گفت
&سوسکه هنوزم اونجاست همینجوری بمون تا من بکشمش
*باشه....ممنون
برام خیلی جالب بود مگه چقدر قوی هست که تونست منو نگه داره و تازه توی همون حالت تونست سوسکه رو بکشه
*خب دیگه الان میتونی منو بزاری زمین
&صبرکن
*چیه مگه سوسکه نمرده
&چرا ولی نظرت چیه یه چیزیو امتحان کنی
*چی
(ذهن منحرفتون رو بشورین)
&میتونم همین جوری ببرمت سر میز شام
*نیاز نیست خودم میام
&یک بار امتحانش ضرر نداره
*ا....خب باشه
کوک توی همون حالت منو برد طبقه پایین سر میز شام و منو گذاشت رو صندلی
&خب چطور بود
*چی چطور بود
&تجربه جدیدت
*اها خوب بود
بعد از گفتن این حرف ها تا آخر باهم حرفی نزدیم شامم رو خوردم و رفتم طبقه بالا داخل اتاقم کوک هم رفت توی اتاق مهمان تا دوش بگیره من روی تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه همونطور که چشمام بسته بود صدایی به گوشم خورد صدای در اتاق بود فکر کنم کوک آمده چیزی برداره . صدای قدم هاش نزدیک تر شد . چشمامو باز کردم و کوک رو دیدم که امد روی تخت کنارم دراز کشید فقط یه حوله دور کمرش بود. بالاتنش لخت بود ازم پرسید
&دوست داری بازم تجربه جدید داشته باشی
* مثلا چه تجربه ای
& ببین بابت این کاری که الان میخوام انجام بدم عذر میخوام اما دیگه نمیتونم تحمل
...........................
۴۸.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.