'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁷¹
جینآئه:کوچولوی مامانی،.......(مکث) شاید پشیمون شده باشی از اومدنت،الان برای تو زود بود تا درد و تنهایی رو حس کنی،ولی بهت قول میدم،من یکی تورو ول نمیکنم.
گریه شدیدام مانع شد تا چیزی دیگهی به زبون بیارم،روی تخت گوشه اتاق نشستم و از پنجره بزرگ اتاق به آسمون تاریک و ستاره و ماه درخشان نگاه کردم،حین اینکه نمیتونستم مانع ریختن اشکام بشم،صحبتیهای با کوچولو تو بطنم داشتم،از آشنایی خودم با تهیونگ تا امروز رو بهش گفتم.
شب و روز پشت سرهم میگذشت،برایم سالها گذاشته بود،هر روز شاهد بزرگ شدن شکمم میشدم،ولی کنار اینها زندگیم بیمعنی شده بود،حس این رو داشتم که دارم چیزی تو وجودم رو از دست میدم،از اینکه اون عشقم نسبت به تهیونگ باشه میترسیدم،نمیخواستم حتی تا لحظه آخرم اسمش رو عشقش رو وجودش رو یادم بره،من برای او زندهام.
با چرخیدن کلید تو قفل در سریع پتوی روی تخت رو دورم پیچیدم،چیو از کی پنهون میکردم! نمیخواستم ادوین بلایی سر بچهام بیاره،مجبور بودم خودم رو از چشمش دور نگهدارم.
و نذارم تا چشمم به شکمم بیوفته و برآمدگیاش رو ببينه ولی چقدر دیگه میتونستم پنهون کنم،با حساب که از روزهای اینجا بودنم داشتم زایمان نزدیک بود،پس اون زمان چیکار کنم،اینو مطمئنم اگه ادوین بیفهمه باردارم شاید هردومون رو بُکُشه،و من اینو نمیخوام.
با دیدن خدمتکار ذرهای خیالم راحت شد،سه وعده غذایی که هربار توسط خدمتکار برام آورده میشد.
نمیدونم چرا ولی حس میکنم ادوین نمیخواد من به این زودیا بمیرم.
خدمتکار سینی غذا رو کنار تخت روی میز گذاشت و بدون حرف دوباره اتاق رو ترک کرد و درو هم پشت سرش قفل کرد.
امروز اشتها نداشتم،راستش خیلی وقته دیگه اشتها ندارم،و تنها چیزی که برام مهم شده،یه خواب طولانی ست،که بعد از بيدار شدن ازش ببينم همهی اینا کابوس بوده،داشتم با این افکار خودم و دیوونه میکردم،الانم که چند ماه گذشته بود منتظر تهیونگ بودم،هرلحظه فکر میکردم الانه که در باز بشه و تهیونگ رو جلو در ببينم که بگه."بیا بغلم جینآئه،بیا بغلم تا از این تنهایی نجاتت بدم"
من ماها بود منتظر همچون لحظهی ام،کاش میشد حداقل خدا به یکی از آرزوهام منو میرسوند!
/:هعی جینآئه اینجایی
صدای آهسته که از پشت در شنيدم،ذهنم رو بهم ریخت،نکنه آخر کار دستم دادم و دیوونه شدم،و دارم با ارواح حرف میزنم،مسخرهست.
/:هعییی کسی هست؟
اینبار نتونستم توجهای نکنم و جواب دادم
جینآئه:تو کیِ؟
/:جینآئه!!
مکث طولانی بینمون بهوجود اومد،اون صدا شبیه به صدا جان بود،ولی من شاهد تن پارهشداش بودم،پس امکان نداره اون باشه.
/:جینآئه صدام رو میشنوی؟
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
بنظرتون چیشد؟🤷♀️
P⁷¹
جینآئه:کوچولوی مامانی،.......(مکث) شاید پشیمون شده باشی از اومدنت،الان برای تو زود بود تا درد و تنهایی رو حس کنی،ولی بهت قول میدم،من یکی تورو ول نمیکنم.
گریه شدیدام مانع شد تا چیزی دیگهی به زبون بیارم،روی تخت گوشه اتاق نشستم و از پنجره بزرگ اتاق به آسمون تاریک و ستاره و ماه درخشان نگاه کردم،حین اینکه نمیتونستم مانع ریختن اشکام بشم،صحبتیهای با کوچولو تو بطنم داشتم،از آشنایی خودم با تهیونگ تا امروز رو بهش گفتم.
شب و روز پشت سرهم میگذشت،برایم سالها گذاشته بود،هر روز شاهد بزرگ شدن شکمم میشدم،ولی کنار اینها زندگیم بیمعنی شده بود،حس این رو داشتم که دارم چیزی تو وجودم رو از دست میدم،از اینکه اون عشقم نسبت به تهیونگ باشه میترسیدم،نمیخواستم حتی تا لحظه آخرم اسمش رو عشقش رو وجودش رو یادم بره،من برای او زندهام.
با چرخیدن کلید تو قفل در سریع پتوی روی تخت رو دورم پیچیدم،چیو از کی پنهون میکردم! نمیخواستم ادوین بلایی سر بچهام بیاره،مجبور بودم خودم رو از چشمش دور نگهدارم.
و نذارم تا چشمم به شکمم بیوفته و برآمدگیاش رو ببينه ولی چقدر دیگه میتونستم پنهون کنم،با حساب که از روزهای اینجا بودنم داشتم زایمان نزدیک بود،پس اون زمان چیکار کنم،اینو مطمئنم اگه ادوین بیفهمه باردارم شاید هردومون رو بُکُشه،و من اینو نمیخوام.
با دیدن خدمتکار ذرهای خیالم راحت شد،سه وعده غذایی که هربار توسط خدمتکار برام آورده میشد.
نمیدونم چرا ولی حس میکنم ادوین نمیخواد من به این زودیا بمیرم.
خدمتکار سینی غذا رو کنار تخت روی میز گذاشت و بدون حرف دوباره اتاق رو ترک کرد و درو هم پشت سرش قفل کرد.
امروز اشتها نداشتم،راستش خیلی وقته دیگه اشتها ندارم،و تنها چیزی که برام مهم شده،یه خواب طولانی ست،که بعد از بيدار شدن ازش ببينم همهی اینا کابوس بوده،داشتم با این افکار خودم و دیوونه میکردم،الانم که چند ماه گذشته بود منتظر تهیونگ بودم،هرلحظه فکر میکردم الانه که در باز بشه و تهیونگ رو جلو در ببينم که بگه."بیا بغلم جینآئه،بیا بغلم تا از این تنهایی نجاتت بدم"
من ماها بود منتظر همچون لحظهی ام،کاش میشد حداقل خدا به یکی از آرزوهام منو میرسوند!
/:هعی جینآئه اینجایی
صدای آهسته که از پشت در شنيدم،ذهنم رو بهم ریخت،نکنه آخر کار دستم دادم و دیوونه شدم،و دارم با ارواح حرف میزنم،مسخرهست.
/:هعییی کسی هست؟
اینبار نتونستم توجهای نکنم و جواب دادم
جینآئه:تو کیِ؟
/:جینآئه!!
مکث طولانی بینمون بهوجود اومد،اون صدا شبیه به صدا جان بود،ولی من شاهد تن پارهشداش بودم،پس امکان نداره اون باشه.
/:جینآئه صدام رو میشنوی؟
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
بنظرتون چیشد؟🤷♀️
۹.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.